Wednesday, December 14

نه

گريه نميکنـم

يک چيزی رفته توی چشمم

فکر کنـم يک خاطـره است.....

Thursday, December 8



چه حسی بهتر از اینکه کنارت خونه آرومه
شبـای سرد تنهایی به رویـای تو محکومه
نگاه مهربون تو یه حس خوب و کم داره
کی میدونه که شب خورشید تو چشمای تو میخوابه
با تو احساس من خـــوبـه و میدونی
به تو دل میبازم به همین آسونی
حس بی تو بـــــــودن باور پاییــــزه
واسه دستای تو دله مـن ناچیزه
نمی دونم چه جوری شد دوباره دل به من بستی
بگو این قصه رویــا نیــست بگو تا آخـــرش هستی
تو چشمای تو میخونم منو تنها نمیزاری
چه حسی بهتر از اینکه تورو دارم منو داری

Friday, December 2

آدمیزاد در حرف زدن هایش بی ملاحظه است!وقتی میخواهد با منطق حرف بزند؛ احساساتی میشود وقتی میخواهد از احساساتش بگوید؛ آرزوهایش لو میرود .وقتی میخواهد از آرزوهایش یاد کند؛ حسرتش رو میشود . وقتی میخواهد حسرتهایش را روشن کند؛ منطق میتراشدو اینگونه گند میزند به همهء روابطش ...!!

Wednesday, November 30

بیا سیب را با هم گاز بگیریم؛

گـــور پدر بهشت

بهشت من آنجاست که تو را بی شرمانه به آغوش می کشم ...

Thursday, September 8

تازه باور کرده بودم در جهانم هست یاری
باز چرخم داده بعد از روزگاری ، روزگاری
بعد صد چشم انتظاری شاد از آن بودم که گاهی
می کشد از بهر من چشم سیاهی ، انتظاری
گفتم آخر چاره کردم بی قراری های دل را
چون دل دیوانه ام می بست با زلفش قراری
گفتم آخر طرف بستم من هم از لذات و دارم
ترس و لرزی،صحبت آهسته ای،بوسی،کناری
بر گل رویش نظر می کردم و می بردم از دل
رنج آن شبها که هر دم بر دلم می خورد خاری
من که رنگ دیگری می جستم و آهنگ دیگر
واندر این گلشن نمی دیدم از آن نقشی،نگاری
من که عمری با خزان عشق خود سر کرده بودم
بر مشام جانم آمد ناگهان بوی بهاری
مرغکی دیدم به دامی بسته و پنداشتم کو
همچو من دارد دل آشفته ای ، قلب فکاری
جهد کردم تا رهایی دادمش غافل که دیگر
چاره نبود انس با صیاد چون گیرد شکاری
با هوس سر کرده ، کی از عشق و مستی گردد آگه
با قفس خو کرده ، کی داند صفای لاله زاری
باز هم از کوی صیادان نمی آید بدین سو
باز هم از دام شیادان نمی گیرد کناری
وای بر من، وای بر من زحمتی بی جا کشیدم
کار خود را ساختم نابرده هیچ از پیش کاری
جامه در نیل غم افکندم برای بی ثباتی
اختیار از دست دادم در ره بی اختیاری
کاخ امیدی که در دل ساختم، سنگین دل من
سوختی آن سان کز آن نبود به جا دیگر غباری
ای که خواهی چون عماد از ماهرویان مهربانی
این بدان ماند که جویی مهر را در شام تاری

ْ عمادخراسانیْ

Monday, September 5

سلام گلم


امروز درست 5 ساله که رفتی. از قلب من نه ولی فقط از روی این زمین


زندگی که میگذره خودتم میدونی که باید بگذره. نبودن و ندیدن آدمها هم عادت میشه. این خاصیت ما زمینی هاست. اما خوب یه چیزی ته قلبم هنوز تیر میکشه وقتی عکست رو نگاه میکنم. دله دیگه کاریش نمیشه کرد. ازش بیرون نرفتی و نمیری. خاطراتت رو مرور میکنم و وقتی چشمام رو میبندم لبخند شیرین و پر حرفت رو میبینم . انگار همین چند لحظه پیش بود اون روزا......نمیدونم کجایی ولی هر جا که هستی میدونم هستی. گاهی کمتر حست میکنم و گاهی بیشتر. اونوقتا که کمتر حست میکنم وقتایی که خودم از خودم دور میشم. میدونی که هنوز گمم. اما وقتی جمع و جور میکنم خودمو عجیب حست میکنم و به ارتباطی رو که باهات دارم ایمان دارم. خودش جای شکرش باقیه که من هنوز به یه چیزی ایمان دارم و باور بکنی یا نکنی عجیب به تو ربط داره. یه حسی بهم میگه که این روزا واسه منم زود گذره. این دنیا و آدماش رو خیلی دوست ندارم. نه من اونا رو میفهمم دیگه نه اونا منو . اما با تو که حرف میزنم آروم میشم. واسه همینه اینجا رو دوست دارم . فکر میکنم تو هستی. یعنی میدونم که هستی




دلم برات خیلی تنگ شده. امیدوارم به زودی ببینمت

Sunday, September 4

به سراغ مـــن اگر مي آيي
تنــد و آهســته چه فرقي دارد؟
تــــــو به هر جور دلت خواست بـــــيا
مثل سهراب دگر ، جنس تنهايي من چينــي نيست
که ترک بردارد
مثل آهــــن شده است
تـــــو فقط . . . . زود بيا...


Friday, September 2

حالا که مدتهاست رفتی
هی برنگرد و زخمهایم را نگاه کن

Thursday, September 1


من به تنهایی این دل مشکوکم
یا دلکم دل نیست ٬ یا آن که در دل است ٬ اهل دل نیست

Wednesday, August 31

احساس خنثی بودن هم احساس جالبیست
تجربه ای جدید

Tuesday, August 30

چه فرقی میکند دیگر که من چگونه حالیم

تو زندگی را بی من تجربه کن

با خدا معامله ای کردم

او هم نامردی نکرد و حال امروزم را نصیبم کرد

تنهایی مطلق

در عوض همه رها شدند

برای همیشه

Monday, August 29

حس و حالم خوش نیست

همه چی داغونه

Tuesday, August 9

اين روز ها برد با كسي است که بيرحم باشد

از دلت مایه بگذاری سوخته اي

Sunday, August 7






من از تو دل نمی برم

اگر چه از تو دلخورم

اگر چه گفته ای ترا..

. به خاطرات بسپرم

هنوز هم خیال کن...

کنار تو نشسته ام

منی که در جوانی ام...

به خاطرت شکسته ام

تو در سرای آینه ...

شبانه خنده می کنی...

من شکست داده را..

. خودت برنده می کنی

نیامدی و سال ها...

نظر به جاده دوختم

بیا ببین که بی تو من...

چه عاشقانه سوختم

رفیق روزهای خوب...

رفیق خوب روزها

همیشه ماندگار من...

همیشه در هنوزها

صدا بزن مرا شبی...

به غربتی که ساختی

به لحظه ای که عشق را..

. بدون من شناختی

Tuesday, July 12

رابطه ای که تموم شده دیگه تموم شده. برگشتن بهش دیوانگیه
حتی اگه حسی وجود داشته باشه . حتی

Tuesday, June 28

اگر رابطه ای مرده است
هر چند دقیقه یکبار نبضشو نگیر بلکه زنده باشه
راحت رو بگیر و برو

Sunday, June 26

گفتی ستاره ماندینیست


دیدی ستاره هم شکست


عهدی میان ما نبود


عهد نبسته هم گسست


این خواب سبز از ابتدا


یک اشتباه ساده بود


یک اشتباه ساده که


آخر مرا شکست

Saturday, June 25

اگه رفتن نرسیدن توی تقدیر منه


اگه رفتن نرسیدن جرم عاشق شدنه


چشماتو بروم ببند


خدا چشماش بازه


زندگی با گره هاش


آدمو میسازه

اگر سراغ من آمدی

با پای برهنه بیا

شاید بتوانم فقط یک بار

تو را بدون کفشهایت ببینم

شاید بتوانم فقط یک بارامید داشته باشم

که ریگی به کفشت نیست

Tuesday, June 21

توهم مي زنم انگار
مـــــيدانم ميــــدانم......صدايــــم نكرده بودي
مـــن بيخودي پريده بـــودم

از دهانتـــ
........

Saturday, June 18

گاهی اوقات احتیاج به یه آدمی داری.....یه دوستی که واسته رو به روت.... که تو چشمات نگاه کنه و محکم بزنه تو گوشت که تو صورتت خم شه....دستت رو بزاری روی گونت و دوباره نگاش کنی ببینی که خشمگینه....ببینی که از دستت عصبانیه.....توی اخم صورتش ببینی که دوست داره... ببینی که دوستته و نگاش کنی....همونجوری که دستت روی صورتته بهت بگه تو چته.....بسه دیگه بخودت بیا....که سرت فریاد بکشه....که تو بلرزی....که تو بری تو بغلش....که بغلت کنه....همون دستی که زد تو صورتت رو بزاره روی سرت.....روی موهات و سرت رو فشار بده تو گودی شونش....که تو چشمات رو ببندی رو شونش...تو بغلش.....گریه کنی و خودت رو خالی کنی.....بعد با خودت فکر کنی

واقعا تو چته

Sunday, June 12

همه زندگییم را هم که بگردی

ردی از خودت پیدا نمیکنی

پنهانت کرده ام من

در گوشه دلم


Friday, June 10


گاهی آدم دلش می خواهد
کفش هاش را دربیاورد
یواشکی نوک پا نوک پا از خودش دور شود
بعد بزند به چاک و فرار کند از خودش





Thursday, June 9



حرفهایم را تعبیر میکنی سکوتم را تفسیر


دیروزم را فراموش و فردایم را پیشگویی


به نبودنم مشکوکی و در بودنم مردد


از هیچ گلایه میسازی و از همه چیز بهانه

من کجای این نمایشم

Tuesday, June 7

جدیدا با دیوار حرف میزنم

میدونی..... از شخصیتش خوشم اومده

محکمه ...ثابته...آرومه.

تازه میشه هم بهش تکیه کرد

Monday, June 6

نازنینم دل من جاده که نیست هرازگاهی که تنها ماندی
در فکر عبورش باشی


Friday, June 3

بزار حبس ابد باشم
تو عشقی که برام رویاست
بزار با گریه اینبارم
بگم خیلی دوست دارم
اگه بازم پشیمونی
به روت اصلا نمیارم


دارم میمرم از وقتی سراغم رو نمیگیری
نگام رو از تو دزدیدم با این چشمای غمبارم
نمیخواستم بدونی که چقدر چشماتو دوست دارم
نـــوازشـــم کــن

نــتــرس

تــنــهــایــی ام واگــیــر نــدارد

Monday, May 30

یه خورده آرومم کن

نشون نده که سردی

حالا وقت دروغه

بگو که برمیگردی

Tuesday, May 24

یه وقتا نه اصلا حرفی نمیاد. الان از اون وقتاست

Sunday, May 22


اسمش نه عشق است؛ نه علاقه؛ نه حتی عـادت؛حماقت محـــض است

!دلتنگِ کـسی باشی که دلش با تـو نیست

Friday, May 20

آب نریختـــــم ... که برگردی ...! آب ریختـــــم ... تـــا پاک شود ... هر چه رد پای توست از زنـــدگی ام






قلبم را عصب کشی کرده ام
ديگـر از سـردي نگـاهي نـخواهد لـغزيد

و از گرمي آغوشي نخواهد تپيد

Wednesday, May 18

میدونی‌ چیه

من تورو به خدا سپردم

خدا واگذارت نکنه

اگر بندهٔ خدا وا‌ گذارت کرد

اون چاره داره

برو به سلامت.

~~~~

Tuesday, May 17

به سیم آخر زدم

فقط نمیدانم چرا این سیم

به آخر نمیرسد
برای فیلمنانه عشقت


به این و آن قول نقش اول را می دادی


اما امروز


بدون قهرمان مانده ای


با عده ای سیاهی لشکر و بدل کار


و آنها را دوست می نامی


عجب روزگاریست

Monday, May 16

دوست داشتن گاهی واقعا احمقانست
چون کسی رو که یه روز به حد مرگ دوسش داری

روزی میرسه که اصلا دوسش نداری

Saturday, May 14

ما بدهکاریم
به یکدیگر
تمام دوسست دارم های نا گفته ای
که پشت دیوار غرورما ن ماندند
و ما
آنها را بلعیدیم
تا نشان دهیم
منطقی هستیم

Monday, May 9

سالهاست که معنای این را نفهمیده ام

رفت و آمد یا آمد‌ و رفت

آدمها می‌روند که برگردند

یا می‌آیند که بروند

Saturday, May 7

تو می خندی ، حواست نیست ، من آروم می میرم

تو می رقصی و من، عاشق شدن رو یاد می گیرم

چه جذابی ... چه گیرایی...چه بی منطق به چشمات می شه عادت کرد

توی دستای تو باید به سیگارم حسادت کرد

منو پوک می زنی آروم

خرابم می کنی از سر

رژ لب رو ته سیگار

تن من زیر خاکستر

تنم می لرزه و میری

حواست نیست هوامو کام می گیری

حواست نیست حواسم هست و می میرم

. حواست نیست کنارت اوج می گیرم

حواست نیست تو می خندی، حواست نیست

Monday, May 2



دلبسته ي کفشهایم بودم. کفش هايي که يادگار سال هاي نو جواني ام بودند
دلم نمي آمد دورشان بيندازم .هنوز همان ها را مي پوشيدم
اما کفش ها تنگ بودند و پایم را مي زدند
قدم از قدم اگر بر مي داشتم زخمی تازه نصیبم مي شد


سعي مي کردم کمتر راه بروم زيرا که رفتن دردناک بود








مي نشستم و زانوهایم را بغل مي گرفتم
و مي گفتم:چقدر همه چیز دردناک است
چرا خانه ام کوچک است و شهرم و دنيایم
مي نشستم و می گفتم : زندگیم بوي ملالت مي دهد و تکرار




می نشستم و می گفتم:خوشبختي تنها يک دروغ قديمي است
می نشستم و به خاطر تنگی کفشهایم جایی نمیرفتم
قدم از قدم بر نمیداشتم .. می گفتم و می گفتم












......... پارسايي از کنارم رد شد
عجب ! پارسا پا برهنه بود و کفشی بر پا نداشت
مرا که ديد لبخندي زد و گفت: خوشبختي دروغ نيست
اما شايد تو خوشبخت نشوي زيرا خوشبختي خطر کردن است
و زيباترين خطر..... از دست دادن










تا تو به اين کفش هاي تنگ آويخته اي ....برایت دنيا کوچک است و زندگي ملال آور
.جرات کن و کفش تازه به پا کن.شجاع باش و باور کن که بزرگتر شده اي









رو به پارسا کردم ، پوزخندی زدم و گفتم
اگر راست مي گويي پس خودت چرا کفش تازه به پا نمي کني تا پا برهنه نباشي؟






پارسا فروتنانه خنديد و پاسخ داد :من مسافرم و تاوان هر سفرم کفشی بود
که هر بار که از سفر برگشتم تنگ شده بود و
پس هر بار دانستم که قدري بزرگتر شدم



هزاران جاده را پيمودم و هزارها پاي افزار را دور انداختم
تا فهميدم بزرگ شدن بهايي دارد که بايد آن را پرداخت





حالا دیگر هيچ کفشی اندازه ي من نيست

























Sunday, May 1

Friday, April 29

برایم دیگر عجیب نیست
تلخی روزگار را نمیگویم
سردی نگاهت را دیگر در عجب نیستم
مگر یک دروغگو چقدر میتواند
نقاب دار باقی بماند
َ

Tuesday, April 26

گاهی غریب بودن در این دنیا چنان گلویم را میفشارد که هیچ نازنینی حریفش نیست

Monday, April 25


برگشتم، با همه آنچه داشتم برگشتم ...خسته از همه بی‌تفاوتی‌ها ...خسته از همه لج بازی های کودکانه ...خسته از با خود بودن؛ خسته از با تو نبودن ... دلتنگی‌هایم شکل تو شده است،خواب‌هایم بوی تو را می‌دهد ...دستم شبیه دست‌هایت شده ...راستی دست‌هایمان چه شکلی بود ... پرپر می‌شدم که ببینی‌ام ... همه زندگی خلاصه شده بود در رسیدن ...و حالا که برگشته‌ام آیا مرا می‌بینی؟ ...آیا مرا نقاشی می‌کنی؟ ...آیا برایم باز هم می‌خوانی؟ ... برگشته‌ام با همه آنچه داشته‌ام ... نگو نمی‌شناسی‌ام، من شبیه دیروز تواَم ... تو حالا شبیه دیروز من ...

ذهنم از کلمه خالیست

دلم ننوشتن می خواهد

و رها شدن میان دستانت...

Sunday, April 24

مدام گفتی خیالت تخت
من وفادارم
و من چه ساده لوحانه
خیالم را تختی کردم
برای عشق بازی تو با دیگران


Wednesday, April 20

بودن یا نبودنت
مسله این نیست اگر نباشی
سیگار و قهوه که هست
و تنهایی عادتیست همیشگی
مـهـربـــانـی تـا کــی؟


بـگـذار "سـخـت باشــم و ســـرد

"بـــاران کـه بـــاریــد...

چـتـــر بـگـیـرم و چـکـمــــه !!

خـورشـیـد کـه تـابـیــد

پـنـجـــره ببـندم و تـاریـــک !!!

اشــــک کـه آمـــــد

دسـتـمــــالـی بـــردارم و خـــشـک

دل کـه رفــت

نـیـشخـنـدی بـزنـــم و سـوت

Saturday, March 26

دلم کویر می خواهد و
تنهایی و سکوت و
آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند
نه دیوار
نه در
نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم
نه پایی که در نوردد مرزهایم
نه قلبی که بشکند سکوتم
نه ذهنی که سنگینم کند از حرف
نه روحی که آویزانم شود
من باشم وتنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند
و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست

Thursday, March 3

نقاب در نقاب می کشیم
.
.
دستانمان فقط در نقطه ای تلاقی دارند
نقطه ای به نام
....
.
جدایی

Wednesday, March 2

مي‌آيي
مي‌ماني ...
مي‌روي
نمي‌آيي !
...اين فعل‌ها را
......هرجور که صرف کنم
تو آدم ماندن براي هميشه نيستي !
چه در آمدن
چه در رفتن
چه در نيامدن ...

Friday, February 18

نمیخواهم دیگر با تو باشم وقتی خواستنی دیگر در کار نیست
وقتی حرفهای تو فقط باید در مسیر خیابانی یک طرفه باشد
و به من که میرسد کوچه بن بست است و سکوت
گویی من را دیگر کسی نمیفهمد
این حس تنهایی گاه در من بیداد میکند
تلنگری به خود میزنم که دنیا را نگاه کن
به فقر نیمی از این دنیا بیاندیش
به زجر مادرهای فرزند از دست داده
به آن زندانی در بند که گناهش زبان درازش بوده
و به آن مریضی که در جویای سلامتی دست و پا میزند
و و و و و
وقتی به اینها می اندیشم خودم را فراموش میکنم
و به بگو مگوهای مسخره مان میخندم
وای که ما چقدر متفاوتیم
و چقدر دنیایمان از هم دور است
و حالا میفهمم که چرا اینقدر تنهایم

Tuesday, February 8

معشوق با پیچ و تاب موهایش ، عاشقش را بازی می دهد

Monday, February 7

دو دریچه، دو نگاه دو پنجره،
دو رفیق، دو همنشین،دو هنجره
دو مسافر تو مسیر زندگی،
دو عزیز، دو همدم همیشگی!
باهم از غروب و سایه رد شدیم
قصه عاشقی را و بلد شدیم
فکر میکردیم آخر قصّه اینه
جز خدا هیشکی ما رو نمیبینه
دو غریبه دوتا قلب دربدر
دوتا دلواپس این چشمای تر
دوتا اسم دو خاطره دو نقطه چین
دوتا دور افتاده تنها نشین!
عاقبت جدا شدن دستای ه ما
گم شدیم تو غربت غریبه‌ها
آخر اون همه لبخند سرود
چشمای پر حسادت زمونه بود...


تورا نمیشناسم!! کیستی؟؟

روزی که چشمانت لبریز از عشق بود و شوق و من ،

آشنایم بودی،
...
امروز که در آنها هزار عشق است و انبوه جمعیت ،

چقدر غریبه ای!!!

نه ،دیگر تورا نمیشناسم.....راستی ،تو کیستی؟؟

فاصله ها را احساس می کنم
با مصافت کلمات. با انتهای خطوط. با نقاط.

فاصله ها را از آن جایی که بودی ،تا اکنون احساس می کنم. .....

من برایت دست تکان می دهم و تو... و تو آنقدر دوری که دیگر ،

حتی صدای خداحافظی ات هم به گوشم نخواهد رسید

Thursday, February 3

گاهی فکر میکنم هر کسی لیاقت زود مردن رو نداره. یعنی به این باور رسیدم که برعکس اینکه همه واسه مردن کسی گریه میکنند باید خوشحال هم باشند. ما آدمها اشتباه فهمیدیم همه چیزو. مردن و رفتن به معنی تموم شدن نیست. بلکه به نظر من به معنی خلاص شدن از شر این دنیا و آدمهای مزخرفشه. آره خوب این دنیا قشنگی هم داره آدمهای خوبم هم داره. ولی اگه توجه کنی که من تازگیها خیلی دارم توجه میکنم آدمهای خوب زود میرن. همه جای دنیا همینه. نه اینکه همه اونهایی که زنده هستند بدن. نه. ولی اونهایی که زود میرن انگار یه جورایی با بقیه فرق میکنند. و اما ما که هنوز مهمون این دنیا و همدیگه هستیم و نمیدونیم چظوری با هم کنار بیاییم. همه جا نفرت و کینه و شک و تردید. آدما به خون هم تشنه هستند. هر جا رو میبینی خون و خون ریزی و جنگ و دشمنی. حالا میخواد در سطح مملکت باشه یا میخواد در سطح رفاقت. آدما دیگه واسه هم تره هم خورد نمیکنند. واسه احساس همدیگه ارزش که هیچی احترامم قايل نیستند. البته شعار خوب بلیدم بدیم. ببخشیمو زندیگی شیرینه و تا شقایق هست زندگی باید کرد وآزادی و برابری و یه مشت حرفهای کلیشه ای که هممون فقط یاد گرفتنیم بزنیم و بلکه با گفتنشون فقط از به به و چه جه کردن آدما لذت ببریم. چون اصلش رو که عمرا اگه انجام بدیم تا واقعا لذت ببریم از اصلش که میشه خوبی و محبت و دوستی و رفاقت و بخشش و صداقت. اما جاش کاری که خوب بلدیم انجام بدیم اینکه از روی هم راه بریم مبادا که تو این مسابقه زندگی از هم عقب بمونیم . بله دنیای واقعا کثیفیه. قدیما این جمله رو به جوک و خنده میگفتیم و میخندیدم ولی حالا میبینم نه اصلا هم خنده دار نیست. آدما اینقدر کثیف و فرصت طلبند که این دنیا رو به این شکل در آوردند. اونهایی هم که اینقدر خوبند و تحمل اینهمه جسارتها واسشون سخته خدا زود میبرتشون. اما وای به حال ما که محکومیم. آره خوب خودمون هم جزو همین آدمها هستیم. چون خوب هم که بخواهیم باشیم نمیزارن که خوب بمونیم

Monday, January 31

مطمئن باش و برو
ضربه ات کاري بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگيم خنديدي
به من و عشق پاکي که پر از ياد تو بود
و به يک قلب يتيم که خيالم مي گفت
تا ابد مال تو بود
تو برو ، برو تا راحت تر
تکه هاي دل خود را آرام
...سر هم بند زنم

Sunday, January 30

به خوابهایم سرک نکش وقتــــــی

در لحظات بیداری ام حضور نداری

Monday, January 24

آخ.......................که چقدر دلم واست تنگ شده
آخ.......................که چقدر دلم واست تنگ شده

Friday, January 21

حالا دیگر
نه از حادثه خبری هست
و نه از اعجاز آن چشم های آشنا

از دلتنگی ها هم که بگذریم
تنهایی
تنها اتفاق این روزهای من است

کاش به جای رویای بودنــت ..!
می توانستم...
دلــــت را ..
.
.
وصله ی تمــــام ِ وجودم کنــــم

Thursday, January 20

آدمها راحـت تر از ســـــــــــیگار ، همدیــــگه رو ترک میکنن
!!!

Tuesday, January 18


دستت را به من بده ،تا یادمان برود ،این کوچه ای ، که عمری لگدش کرده ایم ،...از اول هم ، بُنش بسته بوده ...دستت را به من بده ،تا یادمان برود ،یاس هایی که بر بالای دیوار های تا عرش رفته شانکاشته اند ،دیگر ، بویش هم سهم ما نمی شود ...دستت را به من بده ،تا یادمان برود ،آن چناری که بچگی مان را پایش چال کردیم ،ستون شده ، به سقف طویله ی کد خدا ...دستت را به من بده ،تا یادمان برود ،وجب ها آنقدر بزرگ شده ،که دیگر ، شب عاشقان شان ،یک وجب ، بیشتر نمی شود ...من سر تمام تیله هایم با تو شرط می بندم ،دستت را که به من بدهی ،یادمان می رود

فرصت زیر یك سقف ماندن
از دست رفت
یا چتر باز نشد
یا باران بند آمد

Saturday, January 15

هرگز این قصه ندانست کسی
آن شب آمد به سرای من و خاموش نشست
سر فرو داشت نمی گفت سخن
نگهش از نگهم داشت گریز
مدتی بود که دیگر با من
بر سر مهر نبود
آه این درد مرا می فرسود
گریه سر دادم در دامان او
های های که هنوز تنم از خاطره اش می لرزد
بر سرم دستی کشید
در کنارم نشست
بوسه بخشید به من
لیک دانستم
که دلش با دل من سرد شده

شیشه ای می شكند...
یك نفر می پرسد...چرا شیشه شكست؟
مادر می گوید...شاید این رفع بلاست!
یك نفر زمزمه كرد...باد سرد وحشی مثل یك كودك شیطان آمد.
شیشه ی پنجره را زود شكست...
...كاش امشب كه دلم مثل آن شیشه ی مغرور شكست ، عابری خنده كنان می آمد...
تكه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ كس هیچ نگفت غصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم كمتر است؟
دل من سخت شكست اما...
هیچ كس هیچ نگفت و نپرسید چرا؟

Friday, January 14

دلتنگی هایم را با تو تسهیم کردن
چه زیبا خواهد بود
اگر ترا دلتنگی هایی باشد
از نوع من
دلم می خواهد احتیاجم نیازم درد خفه شده ی سینه ام را
همان قدر احساس کنی
که گویی احتیاج توست
نیاز توست
درد ریشه دوانده در وجود توست
کوتاه سخن
دلم می خواست" تویی " نبودی
تو ، منومن ، تو بودیم
شاید آن وقت این روح سرکش آرام می گرفت

وجای تمام دلتنگی ها را
یک چیز پر می کرد
" بی نیازی
"بی نیازی از همه چیز و از همه کس
حتی از اندیشیدن
اندیشیدن به خوبی ها و عشق ها
آری حتی به عشق ها
چرا که وصل من و توحادثه ای خواهد آفرید
در فراسوی واژه ی عشق
هرگز در مقابل ستمگر سر خم نکنید زیرا او را قویتر و بی رحمتر می سازید

Thursday, January 13

امروز
از تو بیزارم و از کرده خویش

Wednesday, January 12

خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردتت دیوونه
هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه
خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره
بره و دیگه سراغی از تو ونگات نگیره
خیلی سخته بی بهونه میوه های کال رو چیدن
بخدا کم غصه ای نیست چن روزی تو رو ندیدن
خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی
وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی
خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی
از خودت می پرسی یعنی می شه اون بره زمانی؟
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اون رو ببینه
خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت
دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت
خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره
ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره
خیلی سخته که من و تو همیشه با هم بمونیم
انقدر عاشق که ندونن دیوونه کدوممونیم

Tuesday, January 11

ای بی وفا راز دل بشنو
از خموشی من
این سکوت مرا
ناشنیده مگیر
ای آشنا چشم دل بگشا
حال من بنگر
سوز و ساز دلم را
نادیده مگیر
وصله می زنم تکه پاره های دوستی را و می دانم این پیرهن دیگر بر تنم برازنده نیست
خیلی جالبه. واسه بعضیها هرچی مایه بگذاری بازم کمه. شاید عینک ما آدمها به دوستی باهم فرق میکنه
منکه نفهمیدم

Monday, January 10

صبر کن ! برگرد ...
چمدان هایمان اشتباه شده
دلم را بجای خاطراتت برده ای
هستی ولی نیستی
مثل حس مبهم یک کودک به عروسکی انسان نما
وقتی‌ شکنجه گر تویی، شکنجه اشتباه نیست

Sunday, January 9

ببین چقدر در هم حل شده ایم
تو قهوه می خوری
من خوابم نمی برد

Saturday, January 8

برگشتنت
همان قدر محال است
که فکر میکردم
رفتنت

Friday, January 7


زخم زندگی ام تویی
همه به زخم هایشان دستمال میبندید
اما من
به زخمم دل بستم

Thursday, January 6

میخواهم فراموشت کنم

میخواهم تمام خاطراتم را به دست باد بسپارم

میخواهم که دیگر در لحظه هایم نباشی

میخواهم که دیگر در رویایم نیایی

میخواهم که دیگر نفسم نباشی

میخواهم اما چگونه

وقتی در هر لحظه بیداری و رویا

تو را نفس میکشم

خودت رفتی

اما بودنت در من امانم را بریده

می پرسی چگونه

خودم هم نمی دانم

دنیا اکنون به اشعار کودکانه ام میخندد

اما من را دیگر عبایی نیست

از فریاد اینکه

بی تو بودن برایم دیگر معنی نمیدهد

از تو هم حتی دیگر نمیترسم




مهتاب
گفتی این روزا که بگذره همه چی آروم میشه. گفتی زمان همه چی رو حل میکنه. گفتی یه روزی میرسه که دیگه این احساسو نداری. گفتی اینقدر چیزای دیگه هست تو زندگی که این در مقابلش هیچه. گفتی و گفتی و گفتی و سالها تو گوشم خوندی که جدایی بهترین راه حله.................روزا گذشتند.....زمان گذشت.....با مشکلات بزرگ زندگی هم دارم مدارا میکنم.....اما چرا حرفات هیچکدوم درست از آب در نیومدند

Wednesday, January 5

تو رو نفس کشیدمو ، به گریه با تو ساختم
چه دیر عاشقت شدم ، چه دیرتر شناختم
تو با منی ، بی تو ام ، ببین چه گریه آوره
سکوت کن ، سکوت کن ، سکوت حرف آخره

بمون که بی تو زندگی ، تقاص اشتباهمه
عذاب دوست داشتن ، تلافی گناهمه

ببین چه سرد و بی صدا ، ببین چه صاف و ساده ام
گلی که دوست داشته ام ، به دست باد داده ام

Tuesday, January 4

مغرور من .مشوشی پس چرا؟؟ !! وقتی به اینجا سرک میکشی هر روز و نگاه نگرانت را در این فضا گم میکنی میدانم که در تلاطمی! تو خوب میدانی که چشمان من همیشه و همه جا نگاهت میکنند. هر جا که باشی.هر جا که هستی. وقتی پا به اینجا میگذاری ضربان قلب من هم تند تر میشود و هیجان بودنت مرا به وجد می آورد. هر چند که مختصر و مجازیست. همیشه در این مرحله حضوره ساکتت آرامشم میدهد . دروغ نمیگویم دلتنگت میشوم و انگار تمام خاطرات تلخ و زخمهای دلم یکجا از خاطرم فرار میکنند. سعی میکنم به افکارم لگد بزنم شاید بخاطر اورند چگونه قلبم را شکستی اما از تو چه پنهان انگار نه انگار. دل تنگی که می آید هر دو نمیکره مغزم را زیز سلطه میگیرد و آنها هم بی مقاومتی تسلیم میشوند. هر بار که می آیم خدا خدا میکنم که جای پایت اینجا نباشد بلکه کمی دلسرد شوم اما گویی تو از قصد اینروزها رد پاهای بیشتری از خود بجا میگذاری. خودت هم شاید نمیدانی.... اما تو قوی بمان همچون قرارمان . دوستی تا شده نارفیقها را در همان قهقرای نفرت و دورنگی و خیانت باقی بگذار. مبادا بر تو هم دلتنگی مثل من غلبه کند مغرور من. آخر میان ما قوی دل تو هستی و بیچاره دل من. میدانم. میدانم تو بیدی نیستی که با این بادها بلرزی . دلتنگیهای کودکانه من هم دیگر به دلت اثر نمیکند. من اینجا فقط برای دل بیچاره خودم می ایم . میدانم که دیگر نمی آیی. ولی نمیدانم چرا هنوز چشم براهم
I don’t wanna talk
About the things we’ve gone through
Though it’s hurting me
Now it’s history
I’ve played all my cards
And that’s what you’ve done too
Nothing more to say
No more ace to play

The winner takes it all
The loser standing small
Beside the victory
That’s her destiny

I was in your arms
Thinking I belonged there
I figured it made sense
Building me a fence
Building me a home
Thinking I’d be strong there
But I was a fool
Playing by the rules

The gods may throw a dice
Their minds as cold as ice
And someone way down here
Loses someone dear
The winner takes it all
The loser has to fall
It’s simple and it’s plain
Why should I complain.

But tell me does she kiss
Like I used to kiss you?
Does it feel the same
When she calls your name?
Somewhere deep inside
You must know I miss you
But what can I say
Rules must be obeyed

The judges will decide
The likes of me abide
Spectators of the show
Always staying low
The game is on again
A lover or a friend
A big thing or a small
The winner takes it all

I don’t wanna talk
If it makes you feel sad
And I understand
You’ve come to shake my hand
I apologize
If it makes you feel bad
Seeing me so tense
No self-confidence
But you see
The winner takes it all
The winner takes it all......

Monday, January 3

It would be better if you begin to teach others
only after you yourself have learned something
میگن عشق مثله سيگار ميمونه. اگه خاموش بشه ميتوني دوباره روشنش كني اما هيچ وقت ديگه اون مزه اول رو نداره......منکه میگم ترک کنی بهتره از اینکه دوباره روشنش کنی

Sunday, January 2

من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی
ولی با خفت و خاری پی شبنم "دیگه" نمیگردم
سلام عزیز مهربون
اجازه هست بشم فدات؟
اجازه هست تو شعر من، اثر بذاره خنده هات؟
...شب که می شه یواش یواش
با چشمک ستاره هاش
اجازه هست از آسمون، ستاره کش برم برات؟
اجازه هست بیای پیشم یه کم بگم دوست دارم؟
تو هم بگی دوسم داری بارون بشم دل ببارم
بریم تو باغ اطلسی بی رنج و درد بی کسی
بهت بگم اجازه هست گل روی موهات بذارم
اجازه هست خیال کنم، تا آخرش مال منی؟
خیال کنم دل منو، با رفتنت نمی شکنی؟
اجازه هست خیال کنم، بازم میای می بینمت؟
با اون چشای مهربون، دوباره چشمک می زنی؟
طپش طپش با چشمکت، غزل بگم برای تو
با اتکا به عشق تو، تو زندگی برم جلو؟
هر چی بگی نه نمی گم، جونم بخوای برات می دم
هر چی می خوای بهم بگو، فقط بهم نگو برو
اجازه هست بازم تو خواب، بوس بکارم کنج لبات
یه شعر تازه تر بگم، به یاد شرم گونه هات
نشونیتو بهم می دی؟ تا پنهون از چشم همه
ورق ورق نامه بدم بازم برات
همیشه مهربون من
نامه رسید به انتها
فقط یه چیز یادت باشه: بازم به خواب من بیا

Saturday, January 1

بي تو نه ستاره و نه قصه و شعر و صدا
دست تو تو دستمه انگاري دنيا با منه
آسمون و دريا و لحظه ي رويا با منه
مگه ميشه بي تو بود؟ مگه ميشه بي تو نوشت؟
تويي كه همسفر جاده سخت سرنوشت
.
.
.
.
.
ای بابا رضا صادقی دلت خوشه
روزگار عجیب و غریب و کثیفیست نازنین
اونی که یه روز باهاش درد و دل میکردی حالا شده درده دلت
اونی که یه روز از نفسم بهت نزدیکتر بود حالا شده مثل شبه
اونی که یه روز میگفت تو نباشی من مریض میشم
حالا .......خوبه که اشتباه میکرد و حداقل سلامته
یه حالی دارم این روزا نه آرومم نه آشوبم
به حالم اعتباری نیست تو که خوبی منم خوبم