Saturday, September 5



امروز 3 ساله پر کشیدی

سه سال پیش واسه مظلوم رفتنت. واسه تنها رفتنت. واسه بیگناه رفتنت و واسه زود رفتنت اشک میریختم گلم. ولی امروز راستش اگه اشک میریزم اول واسه اینه که دلم واست تنگ شده خیلی. هنوز جیگرم از رفتنت آتیش میگره. ولی راستش واسه خودمم هم گریم گرفته. از بی انصافی و بی عدالتی خدا میخوام فریاد بزنم که چرا باید موجود نازنینی مثل تو رو اینجوری ببره ولی آدمی مثل من باید هنوز بمونه و بی دلیل زندگی کنه. که چی آخه. به خوشبختیت و خوبیت قبطه می خورم. کاش میشد مثل تو خوب بود چون اونکه اسمش خداست و میگن همه چی دست اونه گویا فقط سراغ خوبا میره. یکی دو سال اول با ایمان آوردن به اینکه روحت زنده است و داره همه جا پرواز میکنه و جات یه جای معنوی که من قدرت درکش رو ندارم خودم رو آروم و راضی میکردم. ولی راستش الان دیگه اونو باور ندارم. حست نمیکنم و فکر میکنم رفتی دیگه و همه چی تموم شده. یعنی به عبارتی همه این حرفا کشکه. بی انصافی خدا اینقدر زیاده که حتی خدا رو هم دگه قبول ندارم. دنیا و زندگی گند تر و مزخرف تر از این امکان نداره. کاش جای تو بودم خوشبخت!!!!! میدونم غم ابدی رو دل مادر پدرت گذاشتی چون بقیه که دارن زندگی عادیشون رو میکنند. اما خوب شد رفتی و چون جای تو نازنین تو این کثافت خونه که حتی نزدیکترین ادما هم به هم رحم نمیکنند نبود. تو روحت ظریفتر از این حرفا بود که بتونی اینهمه دروغ و دشمن و کینه و دورنگی رو تحمل کنی. راستش اصلا واسم مهم نیست کی چی میگه راجبم که دارم تو سالگرد رفتنت این چیزا رو مینویسم. اما دلم پره شیماه. دلم خیلی پره و جز تو هیچکسی رو ندارم که فقط حرفام رو گوش کنه . لبخند قشنگت آرومم میکنه. به اون خدات اگه وجود داره بگو خیلی نامرده. منم ببر چون دیگه اینجا جای من نیست. دارم از این کثافت خونه و آدماش بالا میارم
دلم برات تنگه. اگه زنده بودی واقعا الان چیکار میکردی