یك نفر زمزمه كرد...باد سرد وحشی مثل یك كودك شیطان آمد.
شیشه ی پنجره را زود شكست...
...كاش امشب كه دلم مثل آن شیشه ی مغرور شكست ، عابری خنده كنان می آمد...
تكه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ كس هیچ نگفت غصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم كمتر است؟
دل من سخت شكست اما...
هیچ كس هیچ نگفت و نپرسید چرا؟
No comments:
Post a Comment