برگشتم، با همه آنچه داشتم برگشتم ...خسته از همه بیتفاوتیها ...خسته از همه لج بازی های کودکانه ...خسته از با خود بودن؛ خسته از با تو نبودن ... دلتنگیهایم شکل تو شده است،خوابهایم بوی تو را میدهد ...دستم شبیه دستهایت شده ...راستی دستهایمان چه شکلی بود ... پرپر میشدم که ببینیام ... همه زندگی خلاصه شده بود در رسیدن ...و حالا که برگشتهام آیا مرا میبینی؟ ...آیا مرا نقاشی میکنی؟ ...آیا برایم باز هم میخوانی؟ ... برگشتهام با همه آنچه داشتهام ... نگو نمیشناسیام، من شبیه دیروز تواَم ... تو حالا شبیه دیروز من ...
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment