دو رفیق، دو همنشین،دو هنجره
دو مسافر تو مسیر زندگی،
دو مسافر تو مسیر زندگی،
دو عزیز، دو همدم همیشگی!
باهم از غروب و سایه رد شدیم
باهم از غروب و سایه رد شدیم
قصه عاشقی را و بلد شدیم
فکر میکردیم آخر قصّه اینه
فکر میکردیم آخر قصّه اینه
جز خدا هیشکی ما رو نمیبینه
دو غریبه دوتا قلب دربدر
دو غریبه دوتا قلب دربدر
دوتا دلواپس این چشمای تر
دوتا اسم دو خاطره دو نقطه چین
دوتا دور افتاده تنها نشین!
عاقبت جدا شدن دستای ه ما
عاقبت جدا شدن دستای ه ما
گم شدیم تو غربت غریبهها
آخر اون همه لبخند سرود
آخر اون همه لبخند سرود
چشمای پر حسادت زمونه بود...
No comments:
Post a Comment