میخواهم فراموشت کنم
میخواهم تمام خاطراتم را به دست باد بسپارم
میخواهم که دیگر در لحظه هایم نباشی
میخواهم که دیگر در رویایم نیایی
میخواهم که دیگر نفسم نباشی
میخواهم اما چگونه
وقتی در هر لحظه بیداری و رویا
تو را نفس میکشم
خودت رفتی
اما بودنت در من امانم را بریده
می پرسی چگونه
خودم هم نمی دانم
دنیا اکنون به اشعار کودکانه ام میخندد
اما من را دیگر عبایی نیست
از فریاد اینکه
بی تو بودن برایم دیگر معنی نمیدهد
از تو هم حتی دیگر نمیترسم
مهتاب
2 comments:
قلمت قویتر و زیباتر شده
باز می کنم گره ها را با سر انگشتان صبر، دلِ بسته من، طاقت بیار
Post a Comment