Sunday, July 23

دلمو بردی

هيچي نپرس فقط برو
ولي فراموشم نكن
شمعم و آتيشم بپا
برو و خاموشم نكن
اگه يه روز ورق زدي دفتر خاطراتتو
يادت بياد برگ منو ميشينه چشم به راه تو

10 comments:

Anonymous said...

. .... ... .. ....!

Anonymous said...

be shab salam ke bito rafighe rahe man ast
siah chadorash emshab panahgahe man ast
be shab ke ayeneye ghorbate mokadare man
be shab ke nimeye tanhaie siahe man ast
hamin na man be panahe shabane dar zadeam
ke vaghte hadese shab niz dar panahe man ast
na bime sange fanayash be del na tire bala
resid har kas o barghi be kharmanam zado raft
har anche mande ze khakestaram govahe man ast
dar in keshakashe tofanie baharo khazan
goli ke mishekanad eshghe bigonahe man ast
chera nemidari in parde ra shab ey shabe man
ke dar mohaghe to dirist ta ke mahe man ast

Anonymous said...

.روزي دروغ به حقيقت گفت : مــــيل داري با هم به دريـــا برويم و شنـــا کنيم ، حقيقــت ساده لــوح پذيرفت و گول خورد
. آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتي به ساحل رسيدند حقيقت لباسهايش را در آورد . دروغ حيلــــه گـــر لباسهاي او را پوشيد و رفت
. از آن روز هميشه حقيقت عــــريان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقيقت با ظاهري آراسته نمايان مي شود

by Mahtab said...

زنده باد حقیقت عریان که همیشه تلخه . ولی میدونی دوست من دورغ یه وقتایی لازمه اونم واسه اونایی که تحمل شنیدن واقعیت رو ندارن

Anonymous said...

Are vaghean ke baziha tahhammole shenidan va didane vaghiyatha ro nadaran.

Anonymous said...

در ميان من و تو فاصله هاست گاه می انديشم

می توانی تو به لبخندی اين فاصله را برداری

تو توانايی بخشش داری

می توانی تو بمن عشق و مستی بخشی

و تو چون مصرع شعری زيبا

سطر برجسته ای از زندگی من هستی

می توانی تو به من زندگانی بخشی

يا بگيری از من آنچه را می بخشی

تو به اندازه تنهايی من خوشبختی

من به اندازه زيبايی تو غمگينم

تو همه هستی من ، هستی من ، شعر خوشبختی من

تو همه زندگی من هستی

Anonymous said...

امشب شب آخر......
امشب من و دیروز و یه دنیا که شکست
امشب تو و فردای نو و دستانی سخت
امشب من و تردید به این ماندن ها
امشب تو و انکار همه پیمان ها
امشب من وآهنگ پر از سوز وچرا؟!
امشب تو و فصلی نو و تکرار وداع
امشب من و این کلبه ی واهی برآب
امشب تو و بی دغدغه از من در خواب
امشب من و بوسه روی تصویر خیال از من و ما
امشب تو وآسوده به خواب در رویا
امشب چه پر از درد شبی بود چو شب های دگر
پر ز اشک من شانه یی خیالی از تو در سر
امشب چه بخواهی چه نخواهی
با یاد تو می روم در رویا
فردا چه بیایی چه نیایی
با یاد تو چشم باز کنم در رویا

Anonymous said...

آن زمان که با پلکانی باز جز سیاهی نخواهی دید...شاید هم سفیدی...من نمی دانم!

اما این را می دانم که تنهایی را , غم را , حسرت را

می توان در سفیدی به تصویر کشید

لیک عشق را , شادی را و نیز مهربانی را نه!..

آنها به گونه ای بی پایانند که نه تنها

دراین بوم چهارگوش زندگانی بر زمین بلکه

بر آسمان همیشه بیدار نیز به تصویر نخواهند آمد..

حال تو بیا تا باهم بنگریم در سیاهی ها یا سفیدی ها

شاید که باشد لکه ای سفید در سیاه یا که سیاه در سفید
________
از دلــی بیگانه منـت می کشم

هر چه هست از دست تنهایی می کشم

گریه را تا مرگ وسعت می دهم

غصه را تا مرز بـی نهایت می کشم

ر چه هست از دست این تنهایي

لحظه های بی طراوت خیلی می کشم

محنت از نامـحرمان این دیار

سالها از روی عادت ، تنهایی می کشم

در کتاب غربت شبهای تنهاییم

خط سرخی بر روی اصالت می کشم

گاهگـاهی روحـم تب می کند

زندگی را در زندان تنهایی می کشم

این فصل تنهای م
__________
می خواستم با تو همیشه همسفر باشم

تنهــــا برای مردن از تو پیش تر باشم

نامهربانی می کنی با مــــن بگو دیگر

تاکی به دنبــــــــال نگاهت دربدرباشـم

حالا که سهم آسمـان با تو بودن نیست

بگذار در کنــج قفس بی بال و پر باشم

باهرم چشمـــانت بسوزان تاروپودم را

آتش بزن تا بگیریم ، شعـــله ور باشم

طاقت نمی آرد دل دیـــوانــه ام بی تــــو

دیگرمخواه ازحال وروزت بی خبرباشم
__________
یادمه یه آرزو بود٬همیشه موندن با هم

واسه زخم دل تنهام٬یادمه تو بودی مرهم

ولی اون روزا گذشته٬دیگه نیستی که بدونی

کاش می شد بهت می گفتم٬من میخوام پیشم بمونی

با یه دنیا اشک و غصه٬نمی خوام بی تو بمونم

توی این غروب دلگیر٬شعر رفتن و بخونم

ولی اون روزا گذشته٬شاید از یاد تو رفتم

کاشکی بودی و می دیدی٬من هنوز عاشقت هستم

من صداتو نشنیدم٬نم اشکاتو ندیدم

توی آشیون قلبت٬من نموندم و پریدم

ولی امروز یاد عشقت منو تنها نمی ذاره

لحظه های بی تو بودن٬تو رو یاد من میاره

من همونم که چشاتو ٬ پر اشک و گریه کردم

حالا راه شهر عشق و ٬ من نرفته بر می گردم

بر میگردم تا همیشه٬قدر احساسو بدونم

شایدم همیشه باید٬بی تو من تنها بمونم
________
از عشق تو از بي كسي بدجوري گريم ميگيره

باشه برو عيب نداره بزار كه قلبم بميره

ولي يادت باشه ديگه توي دلم جا نداري

چون كه داري بي بهونه بدجوري تنهام ميزاري

يادت باشه وقتي بري ديگه سراغت نميام

نگاه عاشقانه ات رو لحظه اي حتي نميخوام

زودتر برو خوب ميدونم گريه مجالم نميده

دلم ديگه رو اسم تو يك خط قرمز كشيده

فكر نكني اگه بياي بازم قبولت ميكنم

اين دل مهربونم رو عمري حرومت ميكنم

داري ميري برو ولي پشت سر رو نگاه نكن

ديگه هيچوقت عاشقونه تو اسمم رو صدا نكن
___________
دير زماني است كه ديگر تو را نديده ام

زندگي گرم و روشنم با رفتنت سردو خاموش شده

ديگر براي آمدن تو لحظه شماري نخواهم كرد

ديگر لحظه ديدار تو را در آغوش نخواهم گرفت

ديگر وجودت در خانه براي من آرامش نخواهد آورد

ديگر تنها شده ام تنهاي تنها بي تو

تو رفتي قلبم مرد روحم مرد ولي جسمم ادامه خواهد داد

تا كجا نمي دانم تا هر كجا كه دوباره تو را فرياد زنم

هر لحظه چشمانم به در است

هر لحظه صدايي مي آيد

ولي من انگار مطمئن نيستم

by Mahtab said...

همه انسانها به اون درجه نرسیدند که واقعیت رو آنچنان که هست درک کنند. شاید دلیل اینکه خیلیها برای حفاظت و حمایت از اونکه بهش علاقمند هستند از اون لباسی که اسمش دروغ هست استفاده می کنند. ولی غافل از اینکه این بزرگترین خظای به ظاهر موجه یه عاشقه

Anonymous said...

دای قلب او را میشنید ... امید داشت طنین عشق از آن به گوش رسد ، اما صدای

بیگانه ای را از قلبش شنید ! خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ...

خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد ! خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا

در دست دیگری بگذاری ... خیانت میتواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی

باشد ! گناه تنها کردار زشت نیست ... گناه میتواند ذهن هوس آلود باشد ! باید

مراقب قلب و روحش باشد ... دزد بسیار است