Wednesday, July 26

چقدر سخته

چه قدر سخته تو چشماي کسي که تمام عشقت رو ازت دزديد
و به جاش يه زخم هميشگي رو به قلبت هديه داد زل بزني و
به جاي اينکه لبريز کينه و نفرت شي‌ ، حس کني هنوزم دوسش داري
چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به ديواري تکيه بدي
که يه بار زير آوار غرورش همه وجودت له شده
چه قدر سخته تو خيالت ساعتها باهاش حرف بزني
اما وقتي ديديش هيچ چيزي جز سلام نتوني بگي....
چه قدر سخته وقتي پشتت بهشه
دونه هاي اشک گونه هاتو خيس کنه اما مجبور باشي بخندي
تا نفهمه هنوزم دوسش داري
چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ ديگري ببيني
و هزار بار تو خودت بشکني و اون وقت آروم زير لب
بگي : گل من باغچه نو مبارک

6 comments:

Anonymous said...

To me you are my rose; every day when I see a beatiful rose I think of you, and miss you, and hope to hold you in my arms."

Anonymous said...

زندگی پديده ه‏ای اسرارآمیز است،

خنده جزئی از آن و گریه نیز جزئی از آن است.

بد نیست گهگاه غمگین باشی،

غمگین بودن زیبایی خود را داراست فقط باید بیاموزی

كه اززیبایی غمگین بودن لذّت ببری. از سکوت آن، از ژرفای آن.


شايد يه روزي كسي رو كه باهاش خنديدي فراموش كني!


اما كسي رو كه باهاش گريه كردي.....

هرگز!!!

Anonymous said...

مریم پاییزی من گره ی اخماتو واکن
دساتو بالا بگیرو ، واسه فرداها دعا کن

وعده مون هر روز ابری زیر الماسای بارون

چه بهار باشه چه پاییز ، چه تابستون چه زمستون

یه روزی میام کنارت تو رو می برم تا خورشید

یه روزی که رفته باشه از نگات سایه تردید

آسمون آرزوتو چرا بی ستاره کردی

هر چی که نامه نوشتم چرا رفتی پاره کردی

من همونم که می سازم قصر رویاهاتو مریم

اشکای سرختو پاک کن کم نکن دعاتو مریم

سرنوشت ما همیشه مثل حالا تلخ و بد نیس

شاید اونجوری که می خوای کسی عاشقی بلد نیس

گل مریم توی دنیا همه جا غصه و درده

ولی با عشق و صبوری اون که رفته بر می گرده

در آسمون همیشه رو نیازا بازه مریم

دیر می یام منتظرم باش راستش این یه راز مریم

وقتی یاد تو می افتم معبد دلم می لرزه

تو کنارمی همیشه جاتم این جا سبزه سبزه

توی کوچه ی رسیدن می پاشم آب فراوون

می ذاریم شادی و قرآن، می یاریم آینه و شمدون

می ریزم گلای یاسو زیر پاهای تو کم کم

تو فقط منتظرم باش نازنینم گل مریم

نیمه ی گمشده ی من بی بهونه مال من باش

من تو فکر تو می مونم تو توی خیال من باش

قصه ی پاکی چشماتموندنی تر

Anonymous said...

che entekhabe bemoghei,ajab taranei,ajab khateri..ajab hekayate sarabi,,,i wishhhhhhhhhhhhhh ke..

Anonymous said...

خود را شبي در آينه ديدم دلم گرفت
از فكر اين كه قد نكشيدم دلم گرفت
از فكر اينكه بال و پري داشتم ولي
بالاتر از خودم نپريدم دلم گرفت
از اين كه با تمام پس انداز عمر خود
حتي ستاره اي نخريدم دلم گرفت
كم كم به سطح آينه ام برف مي نشست
دستي بر آن سپيد كشيدم دلم گرفت
دنبال كودكي كه در آنسوي برف بود
رفتم ولي به او نرسيدم دلم گرفت
نقاشي ام تمام شد و زنگ خانه خورد
من هيچ خانه اي نكشيدم دلم گرفت
شاعر كنار جو گذر عمر ديد و من
خود را شبي در آينه ديدم دلم گرفت

Anonymous said...

((age ye shab be asemon negah kardi va hich setareyi nadidi,hazeram a sohb barat cheshmak bezanam ta besham tak seareye asemonet))