كفشهايم كو
چه كسي بود صدا زد: سهراب؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ
مادرم در خواب است
شايد همه مردم شهر
شب خرداد به آرامي يك مرثيه از روي سر ثانيهها ميگذرد
و نسيمي خنك از حاشيه سبز پتو خواب مرا ميروبد
بوي هجرت ميآيد
بالش من پر آواز پر چلچلههاست
بايد امشب بروم
من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم
حرفي از جنس زمان نشنيدم
هيچ چشمي، عاشقانه به زمين خيره نبود
كسي از ديدن يك باغچه مجذوب نشد
هيچ كسي زاغچهيي را سر يك مزرعه جدي نگرفت
من به اندازه يك ابر دلم ميگيرد
بايد امشب بروم
بايد امشب چمداني راكه به اندازه پيراهن تنهايي من جا دارد
بردارم و به سمتي بروم كه درختان حماسي پيداست،
رو به آن وسعت بيواژه كه همواره مرا ميخواند
.يك نفر باز صدا زد: سهراب
كفشهايم كو؟ كفشهايم كو؟
2 comments:
mesle hamishe entekhabi ziba bood, man har rooz taghriban be in blog sar mizanam, va hamishe ye shere ziba toosh hast. merci va payande bashi.
ممنون از تو آشنای ناشناس که هر روز به ما سر میزنی
Post a Comment