Tuesday, July 25

عروسک

می شد از بودن تو عالمی ترانه ساخت
کهنه هارو تازه کرد از تو یک بهانه ساخت
با تو میشد که صدام همه جارو پرکنه
تا قیامت اسم ما قصه هارو پرکنه
اما خیلی دیر دونستم تو فقط عروسکی
کورو کر بازیچه ای باد مثل یک بادبادکی
دل سپردن به عروسک منو گم کرد تو خودم
تورو خیلی دیر شناختم وقتی که تموم شدم
نه یه دست رفیق دستام نه شریک غم بودی
واسه حس کردن دستام خیلی خیلی کو بودی
توی شهر بی کسی هام تورو از دور می دیدم
با رسیدن به تو افسوس به تباهی رسیدم
شهر بی عابر و خالی شهر تنهایی من بود
لحظه ای شناختن تو تحظه ای تموم شدن بود
مگه می شه از عروسک شهر عاشقانه ساخت
عاشق چیزی که نیست شد روی دریا خونه ساخت

2 comments:

Anonymous said...

هی فلانی زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد
زخم خوردن
آن هم از دست عزیزی که برایت هیچ کس چون او گرامی نیست
بی گمان باید همین باشد

Anonymous said...

to midooni o khodai ke age bashe vasat,be khoda miseparamet.nice memory . .... ...