من در غم نيستی اسيرم چه کنم؟
در کوی تو بی کس و فقيرم چه کنم؟
می افتم و هيچ کس نگهدارم نيست
از درد جنون اگر نميرم چه کنم؟
گفتند بسوز کين سزای خود توست
گر زين همه ناسزا نميرم چه کنم؟
اين بار تو هم روی بگردان و برو
من دزدم اگر رهت نگيرم چه کنم؟
در آتش ِ تو تمام ِ املاکم سوخت
حالا که مسافری فقيرم چه کنم؟
ديوانه ام و چاره دردم لب اوست
گر من ز لبش بوسه نگيرم چه کنم؟
يک بار دگر تا به سحر بيدارم
نشنيد کسی بانگ نفيرم چه کنم؟
در کوی تو بی کس و فقيرم چه کنم؟
می افتم و هيچ کس نگهدارم نيست
از درد جنون اگر نميرم چه کنم؟
گفتند بسوز کين سزای خود توست
گر زين همه ناسزا نميرم چه کنم؟
اين بار تو هم روی بگردان و برو
من دزدم اگر رهت نگيرم چه کنم؟
در آتش ِ تو تمام ِ املاکم سوخت
حالا که مسافری فقيرم چه کنم؟
ديوانه ام و چاره دردم لب اوست
گر من ز لبش بوسه نگيرم چه کنم؟
يک بار دگر تا به سحر بيدارم
نشنيد کسی بانگ نفيرم چه کنم؟
1 comment:
nice !
Post a Comment