چند روزی بود که به این فکر افتاده بودم که بنویسم. اما از چی وکجا نمیدانستم.....چیزی که البته زیاد هست تو این دنیای بلاگها نویسنده های ماهر و زبردست که آنچه ازترشحات مغزی واحساسی منه حقیر اینجا را خط خطی کند در مقابل آنها فوق الاده ابتدایی به نظر میرسد. ولیکن نمیشود نشست و ننوشت و برای تبادل افکاروگاهی احساسات تلخ وشیرین همیشه ازشعرا کمک گرفت. گرچه این اشعار زیبا آنچنان گهگاه تاثیر گذارند که ما به راحتی ازآنها به عنوان پلی برای نقل ومکان احساساتمان استفاده میکنیم وگه گاه ندانسته کمتربه حرمت و قدمت شاعر می اندیشیم. اولین بار که غیر از فشار معلم ادبیات شاعری را شناختم دوره راهنمایی را میگذراندم و کتاب کوچک رباعیات خیام را از کتابخانه برادرم برداشتم. خیر, آشنایی من و حکیم تصادفی نبود و من به خاطرکوچکی حجم کتاب ویا مینیاتورهای زیبای آن به سراغش نرفتم . بله ما توسط شخصی به هم معرفی شدیم و من با تمام وجود عاشق گفتار واحساسش شدم. بیانی ساده وخاکی که هم از عشق میگفت هم از دنیای فانی. با زبان ساده وعمیقی که اثر همیشگی خود را بر من باقی گذاشت و این پیام را به من رساند که چقدر زیبا وساده آدمی توان این را دارد که گفته هایش را درون چند بیتی بگنجاند که آهنگ موزونش روح را نوازش میدهد ودنیایی ار حرف و سخن درونش گنجانده شده که با نگاهی سطحی از آن گذشتن گویی یک گناه است
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من********این حرف معما نه تو دانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو*******چو پرده بر افتد نه تو مانی ونه من
مهتاب