Sunday, April 16

پند ساقی

من امشب سخت مستم
ولی با یادت هستم
دمی در میخانه شهر
کنار ساقی تنها نشستم
نگاهش کردم و گفتم که ساقی
بده جرعه شرابی که خواهم
شوم مست امشب زین زندگانی
شوم یک لحظه غافل من ز دنیا
فراموشم شود یک لحطه این غم
برم یک لحظه از خاطر من این عشق
نگاهی کرد ساقی با تمسخر
بگفتا ای جوانک تازه کاری
من عمریست در این میخانه شهر
ببینم دم به دم عاشق که چون تو
پناه آرد به من با خمره می
که از خاطر برد عشق دلش را
ولیکن تو نمی دانی که این می
دوای درد بی درمان تو نیست
دوای عشق بی سامان تو نیست
دوای امشب تتهای تو نیست
بنوش آرام اما بدان که
همی عشقش درونت رخنه کرده
بنوش آرام و شو فارغ ز دنیا
بنوش با یاد او هر لحظه خوش باش
بنوش آرام و مست این جهان شو
مهتاب

1 comment:

Anonymous said...

salam
to dige hazery,,,, ki biyam bara arosy.