Saturday, April 15

بهار

باز هم سلامی صمیمانه تر از همیشه به تو همیشه عزیز
وباز احساس گفت برایت بنویسم. گفتم چشم
گفت بهارانه بنویس. گفتم چشم
نپرسی بهاری هستم یا نه بهاریه . برای بهاری که بهار نیست شاید تنها نشانه بهار در زند‌گی‌ام یاس‌های سفیدی باشد که روی میزم گذاشته‌ام و در روزمره زندگی کم‌کم داشتم فراموش‌‌شان می‌کردم در این زند‌گی پر از تکرار که موسیقی‌اش ماشینی شده و می‌توانی هزارها هزار بار آهنگی که دوست داری را بشنوی تا برایت یکنواخت وعادی شود و بی‌تفاوت، که نوشتنت هم شده تق تق کردن روی یک صفحه کلید و حرف زدنت از میلیون‌ها مایل فاصله، حالا دیگر گاهی هم بدون سیم! توی همین دنیا باید از بهار بنویسی همین جا که همه وقت سال گل‌های تازه را به تو می‌فروشند و اگر شاخه نازک گلی را برای دل خودت بکنی، باید جریمه بدهی اما چون تورا همیشه همراه خود میدانم ؛ باید از بهار نوشت. می‌دانم اگر دلت بهاری نباشد بهار چه معنی می‌دهد!ولی نمی‌دانم در آن ‌شهرهایِ گرم و خاک ‌آلود ؛آمدنِ بهار را چگونه در می‌یابند

No comments: