Wednesday, December 31
سکوت
Tuesday, December 30
درس زندگي این هفته
Saturday, December 27
یه راهی نشونم بده
Thursday, December 25
Monday, December 22
I am the Gentle Autumn’s rain…
I am not there. I do not sleep.
I am a thousand winds that blow.
I am the diamond glints on snow.
I am the sunlight on ripened grain.
I am the gentle autumn’s rain.
When you awaken in the morning’s hush,
I am the swift uplifting rush
Of quiet birds in circled flight.
I am the soft stars that shine at night.
Do not stand on my grave and cry;
I am not there. I did not die….
Wednesday, December 17
مامان بزرگ عزیز همیشه بیادتیم
غریت آشنا
این قفس بازه ولی دل من زندونیه
من پشیمون میکنم جاده رو از رفتنت
تو نباشی میپره عطرت هم از پیرهنت
مخوام آروم شم .....تو نمیزاری
هر دو بیرحمند..عشق و بیزاری
همه دنیا رو زیر رو کردم
تو رو شاید دیر آرزو کردم
قدمهای آخر رو آهسته تر بردار
واسه من کابوسه
فکر آخرین دیدار
Thursday, December 11
برو
Tuesday, December 9
حرف آخر- مریم حیدر زاده
دیگه امشب آخرین باره که من
Sunday, December 7
Sunday, November 30
چشم خواب آلوده اش را مستی رويا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره دل شسته بود
عکس شيدايی در آن آيينه سيما نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی پر وا نبود
در دل بيدار خود جز بيم رسوايی نداشت
گر چه روزی همنشين جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
ديدم آن چشم درخشان را ولی در اين صدف
گوهر اشکی که من ميخواستم پيدا نبود
بر لب الوان من فرياد دل خاموش بود
آخر آن تنها اميد جان من تنها نبود
جز من و او ديگری هم بود اما ای دريغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود
Thursday, November 27
شعرى از پابلو نرودا -- ترجمه از احمد شاملو
Wednesday, November 26
یادم هست .... یادت نیست
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست
روز خاکستری سرد سفر یادت نیست
ناله ی ناخوش از شاخه جدا ماندن من
در شب آ خر پرواز خطر یادت نیست
تلخی فاصله ها نیز به یادت مانده ست
نیزه بر باد نشسته ست و سپر یادت نیست
یادم هست .... یادت نیست
خواب روزانه اگر در خور تقدیر نبود
پس چرا گشت شبانه - دربه در - یادت نیست
من به خط و خبری از تو قناعت کردم
قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست
عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید
کوزه ای دادمت ای تشنه, مگر یادت نیست
تو که خود سوزی هر شب پره را می فهمی
باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست
تو به دل ریختگان چشم نداری بیدل
آنچنان غرق غروبی که سحر یادت نیست
یادم هست .... یادت نیست
Wednesday, November 19
Monday, November 17
Saturday, November 8
ویرانه های هوس
Friday, November 7
دعوت
Wednesday, November 5
Tuesday, October 28
من به احساس تو شک دارم
من کنارت و یکی دیگه ؛
بین دستایِ تو مهمونه
مثل مهره ای که میسوزه
دیگه از چشم ِ تو افتادم
خسته م بیا تمومش کن
واسه تصمیم ِ تو آمادم
دیگه بسمه شکستن
بهتره با تو نمونم
چی بهت بگم عزیزم
من گرفتار زمونم
آره میدونم تو حق داری
ساده احساسمو می بازم
یا دمه همیشه میگفتی
بین دستای من و دستات
وقت دل کندن ِ موهامه،
از نوازشهای انگشتات
دیگه بسمه شکستن
بهتره با تو نمونم
چی بهت بگم عزیزم
من گرفتار زمونم
من پشیمون ـ پشیمونم ..
کاش به عشقت تن نمیدادم
سخته دل کندن و تنهایی ،
من به چشمای تو معتادم
لحظه هاتو به تو می بخشم
باید این جاده رو برگردم
هر کجا میری خدا حافظ
دیگه دنبالت نمی گردم
Monday, October 27
در راه زندگي، تند نران
روزي، مديري بسيار ثروتمند و سرشناس از خياباني عبور ميكرد. او سوار بر اتومبيل گرانقيمتشسريع رانندگي ميكرد و از راندن آن لذت ميبرد. البته مراقب بچههايي بود كه گاه و بيگاه از گوشه و كنارخيابان، به وسط خيابان ميپريدند كه ناگهان چيزي ديد. اتومبيل را متوقف كرد ولي متوجه كودكي نشد.در حالي كه حيرت زده به اطرافش نگاه ميكرد، ناگهان آجري به در اتومبيل خورد و آن را كاملا قر كرد! ازفرط خشم و عصبانيت از اتومبيل پياده شد و يقه اولين كودكي را گرفت كه در آن حوالي ديد. بعد درحالي كه او را محكم تكان ميداد، فرياد كشيد: “اين چه كاري بود كه كردي؟ تو كه هستي؟ مگر عقلت رااز دست دادهاي؟ ميداني اين اتومبيل چقدر ارزش دارد؟ و تو چه خسارتي با زدن آجر و قر كردن در آنبه بار آوردهاي؟” پسربچه كه شرمنده به نظر ميرسيد، در حالي كه بغض كرده بود، گفت: “آقا، خيلي معذرتميخواهم. فقط يك لحظه به حرفهايم گوش كنيد. به خدا نميدانستم چه كار ديگري بايد انجام دهم.چارهاي نداشتم. آجر را پرت كردم، چون هيچ رانندهاي حاضر نشد بايستد و كمكم كند”. بعد در حالي كهاشكهايش را پاك ميكرد و با دست به نقطهاي اشاره ميكرد، گفت: “به خاطر برادرم اين كار را كردم.داشتم او را با صندلي چرخدارش از روي جدول كنار خيابان عبور ميدادم كه ناگهان از روي آن به زمينسقوط كرد. زورم نميرسد كه او را بلند كنم”. سپس در حالي كه به هق هق افتاده بود، ملتمسانه به مديربهت زده گفت: “لطفٹ كمكم كنيد. كمكم ميكنيد تا او را از روي زمين بلند كنم و روي صندلي چرخدارشبنشانم؟ او زخمي شده”. مدير جوان كه بغض راه گلويش را بسته بود و به زور آب دهانش را قورتميداد، به سرعت به آن سمت دويد. سپس پسر معلول را از روي زمين بلند كرد و او را روي صندليچرخدارش نشاند. بعد با دستمالي تميز، آثار خون را از روي خراشيدگيهاي سر و صورت پسر معلولپاك كرد. نگاهي به سراپاي او انداخت و خيالش راحت شد كه او صدمهاي جدي نديده است. پسركوچك از فرط خوشحالي بالا و پايين ميپريد، به مدير جوان گفت: “خيلي از شما متشكرم، خدا خيرتانبدهد!” مدير جوان كه هنوز آن قدر بهت زده بود كه نميتوانست حرفي بزند، سري تكان داد و آن دو رانگاه كرد. سپس با گامهايي لرزان سوار اتومبيل گران قيمت قر شدهاش شد و تمام طول راه تا خانه را بهآرامي طي كرد. با وجود آنكه صدمه ناشي از ضربه آجر به در اتومبيلش خيلي زياد بود، مدير جوان هرگزتلاشي براي مرمت آن نكرد. او ميخواست قسمت قر شده اتومبيل گرانقيمتش هميشه اين پيام را به اويادآوري كند:
“در مسير راه زندگي، هرگز آن قدر تند نران كه شخصي براي جلب توجهت، آجر به سوي تو پرتابكند”
Tuesday, October 14
Monday, October 6
باورش سخته هنوزم
باورش سخته هنوزم
تونباشی توی شعرام
من دیگه از کی بخونم
حالا که میخوام بمونی
شعر رفتن رو میخونی
قلب من عاشقترینه
اینو از چشام میخونی
دست تو،تودست من بود
نمیدونم کی تو رو ازم گرفت
نمیدونم که کدوم نگاه شوم
قصه ی جدایی رو برام نوشت
حالا که میخواهم بمونی
شعر رفتن رو میخونی
قلب من عاشقترینه
اینواز چشام میخونی
Monday, September 29
تو قمار زندگي تو نباشي من مي بازم
اگه باشي در كنارم با تو من مالك دنيام
بيخيال غربت و غم چشم به راه نور فردام ..
. دوستت دارم دوستت دارم توي دنيا تورو دارم
.. مثل آسمون كه تنها اميدش چند تا ستارس
ديدن برق نگاهت واسه من عمر دوبارس ...
اثر انگشت تو يعني قصه ي خوب نوازش ...
هر نگاه عاشق تو غزل آبي خواهش .
. جاده هاي مهربوني ميگذره از تو نگاهت
روشن شباي تارم با خيال روي ماهت
Wednesday, September 24
من بی تو تب دارم
من بي تو تب دارم هزیان نمیگویم
من يوسف عشقم پس کو خريداري
Monday, September 22
Wednesday, September 10
كجا شد؟
امانتهاي چون جان را چه كردي؟
.
چرا كاهل شدي در عشق بازي؟
سبك روحيٌ مرغان را چه كردي؟
.
نشان عاشقي گنجيست پنهان
چه كردي گنج پنهان را چه كردي؟
.
ترا با من نه عهدي بود زاوٌل؟
بيا بنشين بگو، آن را چه كردي؟
.
چنان ابري به پيش ما چه بستي؟
چنان خورشيد خندان را چه كردي؟
.
(مولانا)
Friday, September 5
دومین سالگرد پروازت
Monday, August 11
فاصله ها
. گاه مي انديشم..
مي تواني تو به لبخندي.اين فاصله را برداري!
تو توانایی بخشش داری
دستهاي تو توانايي اين را دارد.كه مرا زندگاني بخشد!
چشمهاي تو به من.آرامش بخشد!
و تو چون مصرع شعري زيبا ،
سطر بر جسته اي از زندگي من هستي!
دفتر عمر مرا
با وجود تو شكوهي ديگر ،
رونقي ديگر هست
می توانی تو به من
زندگانی بخشی
یا بگیری از من
آنچه را می بخشی
من به بی سامانی باد را می مانم
من به سرگردانی ابر را می مانم
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من این شعر من است
آرزو میکردم
که تو خواننده شعرم باشی
راستی شعر مرا می خوانی؟؟
نه دریغا هرگز
باورم نیست که خواننده شعرم باشی
کاشکی شعر مرا میخواندی
Tuesday, August 5
Friday, June 27
Wednesday, June 18
تنهایی
فرصت از دست شد و کار من از کار گذشت
آرزوها به دلم بود و به جایی نرسید
ای بسا نقش که از پرده ی پندار گذشت
گل نچیدیم و خزان گلشن ما غارت کرد
دولت وصل میسر نشد و یار گذشت
جلوه ای کرد شبی دولت بیدار اما
بخت در خواب شد و فرصت دیدار گذشت
قطره شیری که ز پستان جهان نوشیدم
اشک حسرت شد و از دیده ی خونبار گذشت
ای که از ((کوچه تنهایی)) ما می گذری
گوش کن ناله من از سر دیوار گذشت
صبح تا بنده ی دل تیره شد از شام گناه
غافل از فکر دوا ماندم و بیمار گذشت
ناز مفروش به پیری که خریداری نیست
سعی بیهوده مکن گرمی بازار گذشت
تلخ و شیرین جهان گذران می گذرد
غم بگذشته چه داری ؟ کم و بسیار گذشت
باور نکن تنهاییت را
Thursday, June 12
Wednesday, June 11
Tuesday, June 10
قاصدک
Monday, June 9
خانه دوست کجاست
Thursday, June 5
Wednesday, May 28
تو نرفتی
Friday, May 23
تولدی دیگر
Thursday, May 22
عروسک
Wednesday, May 21
جایی خواندم
پلک هایت را به زور باز نگه میداری تا خیره بماند به صفحه موبایلت تا شاید پیغامی٬آوایی.........
امآ نه!
تصمیمت را می گیری! موزیک را خاموش می کنی و هر آنچه را که روشن است.کاغذ و قلم را بر می داری و در سیاهی می نویسی: خواب را عشق است ٬ رویا را عشق است ٬ فردا را عشق است
Tuesday, May 20
بی تو
تو چنان می گذری غافل از اندوه درونم
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم تا خم کوچه بدنبال تولغزید نگاهم
بی تو من در همه شهر غریبم بی تو ،کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
چه گریزی زبر من،که زکویت نگریزمگر بمیرم زغم دل ، با تو هرگزنستیزم
من و یک لحظه جدایی؟ نتوانم ، نتوانم بی تو من زنده نمانم
Monday, May 12
Monday, May 5
آدمک
ادمک اخر دنیاست بخند
ادمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخیه کاغذیه ماست بخند
ادمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا یه سراب بخند
ان خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثله تو تنهاست بخند
Tuesday, April 8
یاده قدیما
نرم نرمک میرسد اینک بهار
Saturday, March 22
Thursday, March 20
بهار
Monday, March 17
Wednesday, March 12
Tuesday, March 11
مهتاب
فرو میره تنم میون مرداب
ببین که تو چشای بی قرارم
نگاه خواهشه بسوی مهتاب
دست منو بگیر ه داره اینجا
پرنده بودنو ازم می گیره
تو آسمونی میدونی پرنده
بدون پر زدن چقدر حقیره
من و پریدن و رهایی تن
یه قصه نیست اگرچه آسمونی
اسارتو میون دست مرداب
غریبیه پرندرو می دونی
برای باور شب شکستم
دلم رضا نمی ده پر امیده
به گوش هر ستاره ی نگاهت
صدای جون سپردنم رسیده
بیا به یمن دلسپاری من
حقارتو بریز تو چشم مرداب
نشون بده که می تونه پرنده
بگیره پر به سوی برج مهتاب
Monday, March 3
کاش آدما
کاش آدما یه جور دیگه با هم دیگه حرف میزدند وقتی که حرفشون میشد یه جور دیگه داد می زدند
کاش آدما بلد بودند موسیقی زندگی رو وقتی با هم میرقصیدند یه جور دیگه ساز میزدند
کاش آدما با هم دیگه صادق و بی ریا بودند وقتی به هم می رسیدند مثل تو قصه ها بودند
کاش آدما بلد بودند که چه جوری شنا کنند تو دریای زندگیشون دسته ماهیها بودند
کاش آدما قصه آسمونو از بر میشدند تو شبهای تاریکشون مثل ستاره ها بودند
کاش آدما میفهمیدند زندگی دو روزرو اون وقت برای همدیگه بی شک یه سر پناه بودند
Thursday, February 28
Monday, February 25
که من دلشده این ره نه به خود میپویم
در پـس آینه طوطی صفتم داشتـهاند
آن چـه استاد ازل گفت بـگو میگویم
من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست
که از آن دست که او میکشدم میرویم
دوسـتان عیب من بیدل حیران مکـنید
گوهری دارم و صاحـب نـظری میجویم
گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است
مـکـنـم عیب کز او رنگ ریا میشویم
خـنده و گریه عشاق ز جایی دگر است
میسرایم به شب و وقت سحر میمویم
حافظـم گفت که خاک در میخانه مبوی
گو مکن عیب که من مشک ختن میبویم
Wednesday, February 13
Looking for your face
Thursday, January 10
گله
Tuesday, January 8
زمستان
سرها در گریبان است
کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگردست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است