قصه گوی پیر شهرم
بگذر آرام از کنارم
در برم منشین برایت
قصه ای دیگر ندارم
روزگاری آمدی تا در کنار من بمانی
روزگاری آمدی تا در کنار من بمانی
کز دل من می گریزد عشق و رویای جوانی
رفتی و لب های من شدگور سرد قصه هایم
آمدی تا بار دیگرجان بگیرد غصه هایم
آمدی تا بار دیگرجان بگیرد غصه هایم
این زمان ، افسرده جانی بی پناهم
ای گنه کرده برو ، من بی گناهم
No comments:
Post a Comment