نیمه شب بود و غمی تازه نفس
ره خوابم زد و ماندم بیدار
ریخت از پرتو لرزنده شمع
سایه ی دسته گلی بر دیوار
همه گل بود ولی روح نداشت
سایه ای مضطرب و لرزان بود
چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه
گوئیا مرده ی سرگردان بود
شمع خاموش شد از تندی باد
اثر از سایه به دیوار نماند
کس نپرسید: کجا رفت؟ که بود؟
که دمی چند در اینجا گذراند
این منم خسته در این کلبه ی تنگ
جسم درمانده ام از روح جداست
من اگر سایه ی خویشم یارب
روح آواره ی من کیست کجاست
فریدون مشیری
4 comments:
cheghadr in sher zibast..
Nemidunam shoma ki hastin. nemidunam in blog as koja baram resid. faghat khastam tasliyat begam. Zendegi o roozaye khoshesh o vagheyataye talkhesh. khoda beh hame doostaranesh sabr bede.
man roooziii zire baran ghadam zadamO miraftam be jaiii Ke akhari nadasht...jaiiii keeee.........!
Deltangetam........
Post a Comment