Wednesday, November 21



یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی
می‌دونم قهوه‌تو مثل قدیما تلخ می‌نوشی

می‌دونم شب‌ها توی تختت کتابِ شعر می‌خونی
کنارِ پنجره شادی با یه سیگار پنهونی

هنوزم وقتی می‌خندی رو گونه‌ت چال می‌افته
هنوزم چشم به راهِ یه سواره زیبای خفته

هنوزم عینهو فیلما، یه عشق آتشین می‌خوای
هنوزم روحِ هـامـونو، تو جسم جیمزدین می‌خوای

می‌دونم وقتی که بارون
تو شب می‌باره بیداری
بازم قمیشی گوش می‌دی
هنوز بارونو دوست داری

یه ساله رفتی و عطرت هنوز مونده‌ توی شالم
بازم ردت رُ می‌گیرن همه تو فنجون فالم

تو وقتی شعر می‌خونی منو یادت میاد اصلن
تو یادت موندن اون روزا که دیگه برنمی‌گردن

همون روزا که از فیلم و شراب و شعر پر بودن
یه کاناپه، دو تا گیلاس، تو و دیوونه‌گیِ من

بدون حالا بدون ‌تو یکی دلتنگه این گوشه
هنوزم قهوه‌شو تنها به عشقت تلخ می‌نوشه

می‌دونم وقتی که بارون
تو شب می‌باره بیداری!
همون آهنگو گوش می‌دی
هنوز بارونو دوست داری


Sunday, November 18


چه خبر از دل تو .... ؟

نفسش مثل نفسهای دل کوچک من می گیرد؟

یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی می میرد
تو هم از غصه این قهر کمی دلگیری؟
لحظه ای هم خبر از حالِ دل خسته ی من می گیری؟

...شود آیا که شبی
دل مغرور تو هم

فکر چشمانِ سیاهِ دگری خاک کند
دستِ خالی ز وفایت روزی
قطره ای اشک ز چشمان ترم پاک کند
چه خبر از دل تو .... ؟
دانی آیا که در این کلبه ی درد
اندکی مهر تو بس بود ولی

دل بیرحم تو با این دل دیوانه چه کرد؟

Wednesday, November 14

کاش میدیدی که این روزها دلتنگی هم دیگر معنا ندارد.  اما دلتنگی در نهایت بی معناییش گاهی بی امانم میکند غریبه ....اری از تو و انهمه خاطرات فقط یک نام غریبه برایم باقی مانده. و این تلخترین خاطره امروزم است.....غریبه

Tuesday, November 6



چقدر این دوست‌داشتن‌های بی‌دلیل


خوب است




مثل همین باران بی‌سوال



که هی می‌بارد 



که هی اتفاقا آرام و

شمرده


شمرده

می‌بارد....

Tuesday, October 30


بـایــــد کـسـی را پـیـدا کـنـم


کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـــــد
آنـقـدر کـه یـکــــی

 از ایـن شـب هـای لـعـــنـتـــــــی

آغـوشـــش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتــــگـی ام بـگـشــــایـد
هـیـــــچ نـگـویـد .


هـیـــــچ نـپـرسـد .

فـقـــــط مـرا در آغـوش بـگـیـرد


بـعـد هـمـانـجـا بـمـیــرم
تـا نـ

بـیـنـم روزهـای آیـنــده را

روزهـایـی کـه دروغ مـی گـویـد


روزهـایـی کـه دیـگـر دوسـتـم نـدارد


روزهـایـی کـه دیـگـر مـــرا در آغـوش نـمـی ـگـیـرد


روزهـایـی کـه عـاشـق دیـگـری مـی ـشـود

Wednesday, October 3


این روزها عشق را با دست پس می زنند و با پا پیش می کشند !
حیف از عشق که زیر دست و پاست …

Monday, October 1



من پشت دود سيگار او پنهان شده بودم و او پشت


 دروغهايش

روبروی هم نشسته بوديم فقط يک زير سيگاری بينمان
 فاصله بود و دو فنجان قهوه تلخ


و فرسنگها کدورت


هردو غرق در دود و دروغ


Friday, September 28


همیشه یکی هست که درد دلت رو بهش بگی
 ولی بترس از روزی که همون فرد بشه 
 درد دلت

Wednesday, September 26

این خط ______ این هم نشان



دلت برای هیچ کس به اندازه ی من تنگ نخواهد شد
برای نگاه کردنم , برای بوسیدنم , برای خندیدنم
برای تمام لحظه هایی که امدی و شعر من شدی
روزی که نیستم دلت برای همه اینها تنگ خواهد شد
.....
فراموش کردم آن روز همین امروز است
من دیگر نیستم

Monday, September 24

ديگر نمي خواهم تو را

ديگر اگر گريان شوي ، چو شاخه اي لرزان شوي، در اشکها غلطان شوي
ديگر نمي خواهم تو را
ديگر اگر محرم رازم شوي ، شکسته چون تارم شوي ، تنها گل نازم شوي
ديگر نمي خواهم تو را
ديگر اگر باز گردي از سفر ، آواره گردي در به در ، شب نخوابي تا سحر
ديگر نمي خواهم تو را
ديگر اگر باز گردي از خطا ، دنبالم آيي به هر کجا ، اي سنگدل اي بي وفا
ديگر نمي خواهم تو را

Thursday, September 20


چقدر شبیه سیگار تو هستم . . .
آتشم زدی . . .
روشنم کردی . . .
دود شدم . . .
خاکستر شدم . . .
دیگه آخراشه دارم تموم می شم!!
!

Monday, September 17



همین امشب از غصه ها میمیرم
انتقام خودمو از دوتامون میگیرم
دیگه از دست تو هم کاری بر نمیاد
باید آروم بگیرم

مثل نور یک شهاب کوچیک
رد میشم از تو چشات
باز دوباره میفتم از چشات 
بی صدا میمیرم

خوابت نمیاد کابوست نمیشم
تو شبای سیاه فانوست نمیشم
دیگه از دست تو هم کاری بر نمیاد
باید آروم بگیرم



من رفته ام ...!!!
گور پدر تمام لحظاتي که
نمي دانستي چقدر دوستت دارم

گور پدر تمام لحظاتي که

نمي دانستي چقدر خوب است که خوبم!

اينجا ديوانه خانه است ...!!!
تابلوي پشت در را نديدي!؟
اينجا من ترا را از ياد برده ام
و مچاله شده ام توي خودم
گم شده ام ...
در تمام چيزهايي که قرار بود داشته باشمشان ... و ندارمشان
گم شده ام ...
در بازوان کسي ...
شعر مي خوانم
گم شده ام ...
بر تپه اي دور
دور تر از تن ِ بي عشق ِ تو
و آواز مي خوانم با تمام روحم ...
من رفته ام ...

Friday, September 14

گمان میکردم قانع باشی
و به شکستن دلم اکتفا کنی
نه اینکه فستیوالی از دروغ به راه بیندازی
و در آخر بگویی:
میروم تا اذیت نشوی 

چرا چـشـمـای من خیسه؟.
چرا عـکـساتـو می‌بـوسم؟.
مـثـه بـاغی که خشکـیـده.
دارم از ریـشـه می‌پـوسم.
مـثـه دیـوونــه‌هـا گـیجــم.
همش بـیـهـوده می‌خـنـدم.
دو تـا عـاشـق که می‌بینم.
سـریع چـشـمـامو می‌بندم.
خـودم داغـــم نمی‌فـهـمـم.
زمان راحـت جـلـو می‌ره.
می‌خوام چـیـزی بگـم اما.
گـلــومُ بـغــض می‌گـیـره.
یعنی دیــوونـگــی ایـنــه؟.

یعنی من دیگـه دیوونه َم؟.
چـرا هـر روز سـاعت‌ها.
به عکست خیره می‌مونم؟.
می‌خوام دیـوونه بـاشم تا.
بـه ایـن دنـیـا بـفـهـمـونم.
مـیـون ایـن هـمـه عـاقـل.
فقط من گیج و دیوونـه َم.
تـوُ ایـن روزای دلـتنگی.
دارم هـر لحظه می‌بـارم.
آخه دیوونگی چاره ست.
واسه دردی که من دارم.
جــواب ایـن چـراهــا رو.
تـویی که خوب می‌دونی.
نمی‌تــونــم ازت رد شــم.
تـویی که خـوب می‌تونی.

Wednesday, September 12



التمــــــــــاس مــــــال دیـــــــروز بــــود
مـــــــــــال وقتـــــــی بـــود ڪــــﮧ ســـــــاده بودم
امــــــــروز میــــــخــــوای بـــــری؟ !!!
هیــــــــــــــــــــــس !!!
فقطــــــــ " خـــداحــــــــــافظـــــ

Sunday, September 9

این آدما خیلی غریبن. آره....عجیب نیستن....دیگه غریبن
تا وقتی بهت احتیاج دارن تحت هر شرایطی نگهت میدارن. مهمم نیست به تو چه آسیبی برسونن. مهمه که فقط خودشون چی میخوان...اما وای بحالی که دیگه بهت احتیاجی نباشه یا دیگه به کارشون نیای...خیلی راحت به یک مشت مگسان دور شیرینی میفروشنت
اما اشکالی نداره.  تجربه بهم ثابت کرد "بلاخره!!" که همون بهتر تو زندگی همیچین 
آدمهایی نباشی. شاید غصه بخوری و دل تنگی 
کنی ولی به مراتب بهتره تا اینقدر ارزشت رو از دست بدی 

آره شدیدا معتقدم دنیای بدی نیست . این آدمهان که بدش کردند

Wednesday, September 5

امروز خیلی حالم خوش نیست...حوصله هیچی و هیچکس رو ندارم....مدتیه سعی کردم خوب باشم...مثبت باشم...بخندم....اما امروز نمیتونم این نقاب رومثل هر روز بزارم....شش سال پیش مثل امشب تو پر کشیدی به اسمون....و چی گذشت تو این شش سال به همه ما...بیشتر از همه به مادر پدرت....اما خوب به منم سخت گذشت.  تو این شش سال که مثل برق و باد گذشت و اما چی گذشت   میدونی چقدر ما ادما تعقیر کردیم؟...یا حد اقل سعی کردیم تعقیرکنیم
هنوز نفهمیدم همه دنبال چی هستیم اینقدر دوان دوان که حتی از روی همدیگه هم میگذریم....دنیای زنده ها دنیای بدیه...نمیخوام بگم مردن بهتره نه! اما بعضی زنده ها طوری باهات رفتار میکنند که اگه مرده بودی بهتر بود . حداقل تو دلت میگفتی مردم که سراغ من نمیان....ما ادما ولی مرده پرستیم...تا زنده هستیم قدر هم رو نمیدونیم.  درست یادم میاد وقتی تو رفتی چه هیاهو و هم همه ای شد و چقدر از ادمای دور و بر ما به خودشون اومدن که ای وای زندگی اینه یعنی. پس کاش عوض شیم. کاش مهربون تر شیم. کاش حال هم رو بیشتر بپرسیم....اما چی شد....باور میکنی باز یادشون رفت...باز همه چی عادی شد...باز قهر و قهر بازی و دیدار ما به قیامت اومد وسط.....و همه نا خواسته نشستند در انتظار مرگ بعدی .....نه شیماه من....ما ادما عوض نمیشیم....رفتن تو هم درس نشد ...داشتم امروز نوشته های خودم رو میخوندم تو این شش ساله....راستی گفته بودم بهت اینجا عبادتگاه منه؟؟؟؟ خودت میدونستی شیطون.  منو هر روز و شب میبینی که چه تو خوشی و چه تو ناخوشی فقط اینجا میام خلوت میکنم. پیش تو...اخه میدونی هنوز حس میکنم تنهام بین ادمای زنده. اما بودن تو توی همین عبادتگاه واسم دلگرمیه.  بیخیال زنده ها....اونا که هر وقت دلشون میخواد هستند و هر وقتم دیگه دلشون نمیخواد میزارنت کنار...حتی اونایی که قول داده بودند دوستیشون تا نداره!.....مثل اینکه دلم پر بود....با تو راحت درد و دل میکنم....میدونی آدم گاهی لازم داره یه نفر باشه و فقط حرفاشو بشنوه نه اینه همش ازش انتفاد کنه یا منطق بیاره یا ایراد بگیره...این روزا هم که همه عقل کل هستند و خلاصه دلیل و منطق و برهانهای انچنانی رو هوا معلقه

دلم واست تنگ شده...واسه لبخند معصومانه و پاکت...واسه نگاه عمیق و پر معنات...و واسه بودنت
اما سالهاست که به خودم قبولوندم که تو جای برتر و بهتری هستی. مثل فرشته ای که 
وجود داره ولی ما نمیتونیم ببینیمش

سال روز پروازت خجسته

Tuesday, September 4



Sunday, September 2



درختان به من آموختند ...

پایبندی هر کس به اندازه ی ریشه ی اوست ...

به هر درختی نمی‌توان تکیه کرد ...

Friday, August 31


اشتباه من این بود هرجا که رنجیدم،
 لبخند می زدم،
 فکر کرد درد ندارند
سنگین تر زد ضربه ها را...

Wednesday, August 29

اومدی اینجا دنبال چی؟؟ هیچ خبری نیست

اگرم باشه مال تو نیست

برگرد برو همونجا که من نیستم و تو خوشبخیی

به سلامت

Tuesday, August 28


چـه قدر سخته


 دستای کسی رو که دوستش داری

تو دستای یکی دیگه ببینی و...

هیچی نتونی بگی

Monday, August 27


"کفش هایم را جفت نکن


این در را هم


که باز گذاشته ای


برای رفتنم ...


ببند !


" به سلامتت" را هم نگه دار


برای کسی که قرار است برود


راحت بگویم


بدرقهء دلی آمده ای


که


جایی نمی رود


که نمی رود


که نمی رود


Saturday, August 25


ڪـآفـﮧ..
مـَشـروب...
شـعـر...
سـیگـار...
بـُغـض...
ضـَجــﮧ...
شـَب گـریـﮧ...

دعـا...
خــُـــدا...

لـعنتـی
تـو بـا چـﮧ چیـزـی فـرـامـوش مـی شـوـی؟

Friday, August 24

خسته شدم 
 چرا این دوره نقاحت من اینقدر طولانیست
تمام شد. رفت. دیگر نمی آید
اما هنوز از نفس به من نزدیکتر است
چه تجربه تلخیست
از وجودم برو بیرون
لعنتی

Thursday, August 23


همه چیز از یه لایک شروع شد
یه شب دلم گرفته بود
من نوشتم اون لایک کرد
اون نوشت من لایک کردم
هر دو درد داشتیم

... درد تنهایی

نوشته هامون به دلِ یکدیگر می نشست
شروع کردیم به کل
شبِ بعد
سر همون ساعت
و.....
روزها گذشت.
دیگر او یک اوی معمولی نبود
او تمام زندگی من بود
او پاره ای از وجودم شده بود
او سراسر آرزو و امید من شده بود..



گذشت و گذشت..
تاریخ تکرار شد
همین اتفاق دوباره افتاد
روزی او شعر نوشت
دیگری برایش لایک زد
گویی لایک اش خوشگل تر بود
خوش آب و رنگ تر بود
صفای دیگری داشت
اینجا بود که فهمیدم:..
دروغ بود هر چه میگفت...............
اوی من
با یک لایک آمد
و با یک لایک رفت

Tuesday, August 21

همیشه به من میگفتی دروغگو
این روزها تازه فهمیدم
تو دروغگو ترین موجود این جهانی
چقدر بچه بودم

Thursday, August 16

روز جديد 
برگ جديدى از كتاب زندگى
گفتم ديگر سياهش نكنم
تصميم گرفتم از امروز به بعد
 ديگر دوستت نداشته باشم

نفس عميقى كشيدم
لبى از فنجان قهوه تلخم تر كردم
زير افتاب مطبوع صبح لمى به صندلى دادم
چشمانم را بستم
خدا را شكر كردم
و بى اختيار به تو فكر كردم......

و امروزم نيز اينچنين شروع شد

مهتاب

Monday, August 13

ترنم باران هدیه ایست
 برای انها که بدون چتر زیر این اسمان قدم میزنند.


افسوس ...آن زمان که بايد دوست بداريم کوتاهي ميکنيم آن زمان که دوستمان دارند لجبازي ميکنيم و بعد براي آنچه از دست رفته آه ميکشيم...!!!
و میگوییم حیف!!!!!!!!!

Friday, August 10


حرمت ، اینروزها دیگر معنا ندارد.حرمت اینروزها حکم یونجه ای است برای خر ویا حتی نه! حرمت همان لاشه سگی است که ماشین ها یک به یک از رویش رد شدند و جز لکه ای بر آسفالت چیزی از آن نماند.حرمت اینروزها به بوی لاش مرده می دهد. یا که نه.... اصلا بویی نمی دهد ، شایدهم بویی می دهد و ما بویی از آن نبرده ایم!! حتی به اندازه یک نان و نمک!

Thursday, August 9


این روزها جای خالی ” تـو ” را با عروسکی پر می کنم

همانند توست مرا ” دوست ندارد ”
احساس ندارد !
اما هر چه هست ” دل شـکـســتـن ” بلد نیست!!!






اینجا امروز۰۰۰ در بینهایتِ من

کنارِ خودم قدم زدم

منِ من بود و من 

سایه ای هم نبود 
دیواری کشیدم شفاف ۰۰۰دُور تا دُور 
به نرمیِ باران نوشتم بر آن 

ورود ممنوع .... 

عشق با نوای رود کنارم ترانه میخواند




Wednesday, August 8




من اناری را، می کُنم دانه
به دل می گویم:
خوب بود این مردم، دانه های دلشان، پیدا بود.
می پَرد در چشم ام، آبِ انار
اشک می ریزم.

سهراب سپهری

Tuesday, August 7

با مرام
حداقل یک بارم بگو
سلامتی اونایی که خیلی وقته بریدن
دیگه نه ناز میکشن
نه انتظار میکشن
نه آه میکشن
نه درد میکشن
نه فریاد میکشن
فقط دست میکشن و میرن
.
.
.
اونقوت تو میگی یادت میره


گاهی یاد کن مرا ...
من همانم که اگر ساعتی بی خبر بودی ازم ،
آسمان را به زمین می دوختی...........!!!

Monday, August 6

 
‎"دستم" را بگير
و مرا ببر به دور "دست" هايی که
در "دست رس " هيچ "دستی" نباشم

Saturday, August 4

پير شديم اخرش نفهميدم صداقت بهتره يا دروغ...من كه در هر دو صورت ماخذه شدم ودر هر صورت گناهكار.  فكر ميكردم اگه پاى اشتباهم واستم خيلى ديگه مرام به خرج دادم.   ديروز فهميدم نه بابا اين دوره زمونه همه نون رو به نرخ روز ميخورن و فقط مد شده شعار پست بشه تو فيس بوك نه عمل بشه تو زندگى....فقط اون خداست كه ميبخشه  وگرنه به بنده هاش هيچ اميدى نيست. جز راه رفتن روى ادمهاى ساده دل .....دلم سوخت فقط كه دلم به باد رفت

Friday, August 3

 
همیشه سخت ترین سیلی را از کسی میخوری که روزی بهترین نوازشگرت بود . . .

Thursday, August 2

در خیال من بمان ، اما خودت برو . آنکه در رویای من است مرا دوست دارد ، نه تو .
.از "ماندن" که چیزی نمیدانی



لااقل


درست "رفتن" را یاد بگیر






Wednesday, August 1




مرز عشق این روزها شباهت زیادی به آدامس داره:
اول شیرین ، بعد دوست داشتی ، سپس تكراری و خسته كننده و در آخر دور انداختنی

آدمی که غرق شود قطعا میمیرد
چه در دریا
چه در رویا

Tuesday, July 31

هر خرابی رو میشه درست کرد
الی 
ذات خراب رو
.....................
ای بر او ذاتت 
که من و حالم رو بحال خودمون نمیزاری

Monday, July 30



نیازی به انتقام نیست. فقط منتظر میمانم. آن ها که آزارم می دهند،
سرانجام به خود آسیب می زنند و اگر بخت مدد کند،
خداوند اجازه می دهد تماشاگرشان باشم.

Sunday, July 29




ما فکـر میکنیـم بدتـرین درد ؛
از دسـت دادن ِ کسـیه که دوستـش داریم !
امـا .... حقیقـت این که :
از دست دادن ِ خــودمـون ،
و از یــاد بردن ِ اینکه کـی هستیـم ! و چقدر ارزش داریم ....
گـاهی وقتــها خیلــی دردنــاک تـره ... !!!

Saturday, July 28



Friday, July 27


سالها به گناه دروغ محکومم کردی

خواستی اعتراف کنم

اعتراف کردم

حالا محکومم به اعتراف



از تو آموختم

راست و دروغ فرقی ندارد

وقتی دیگر به درد نمیخوری

تو را دور میریزند

 راست و دروغ بهانه است

به همین راحتی

سخت بود ولی ترکت کردم

این بار برای همیشه



مهتاب

Thursday, July 26

دیگر نمی خواهم عاشق شوم ...
دلم را در جعبه ای می گذارم
درش را محکم می بندم
و رویش می نویسم :
 
این دل شکسته ؛
دیگر شکستنی نیست
لطفا مزاحم نشوید...!

Wednesday, July 25


به همه میخندی
با همه دست میدی
دستتو میگیرم
دستمو پس میدی
اما دوست دارم

پشت من بد میگی
حرف مردم میشم
دستشو میگیری
عشق دوم میشم
اما دوست دارم
دیشب به تو خیانت کردم
اندام زیبایش را در دست گرفتم
لبانم را بر لبانش نهادم
چشمانم را بستم
بوسه زدم بر لبانش و آرامم کرد
این سیگار لعنتی

Tuesday, July 24

رها کردن کسی که برای ما ساخته نشده،
یعنی رسیدن به این درک که بعضی آدم ها،
بخشی از سرگذشت ما هستند،
نه بخشی از سرنوشت ما
همون سرگذشتی که باید ازش گذشت
گاهی مجبورت میکنن گاهی خودت تصمیم میگیری
اینجاست که باید تغییری داد در این شعر و گفت
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن اینبار دیگه نیستم نگران
ما گذشتیم و گذشت هر چه با ما کردی
 به جهنم که هر بلایی میاری سر دگران

Friday, July 20


گاهی باید فاتحـــه خـــاطره ای رو خوند 

وگر نه همون خـــاطره

فاتحـــه تو رو می خونه 
مال ما رو که خوند یه آبم روش 
الانم داره صاف صاف راه میره...

Thursday, July 19




اینم آخرش

Wednesday, July 18

شایدم واسه اینکه دیگه بی ارزشی واسه همه یه عروسک نمایشی




عشــــــق یعنــی اختیــار بـــدی که نابــودت کنــه

ولــی " اعتمــــــاد " کنی که این کـار را نمــیکنـه


و لی  وای به اون روزی که اعتماد کنی و نابودت کنه

Tuesday, July 17


آنگاه که غرور کسی را له میکنی
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی
آنگاه که شمع امید کسی رو خاموش میکنی
آنگاه که بنده ای را نادیده میگیری
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی
آنگاه که خدارا میبینی و بنده خدا را نادیده میگیری
میخواهم بدانم
دستانت را بسوی کدام آسمان دراز میکنی
تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟؟؟

Monday, July 16

 


رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده‌ی ما صد جای آسیا کن
خیره‌کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید: ”تدبیر خونبها کن”
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
وقتی ارزشها عوض می شوند , عوضی ها با ارزش میشوند
هــمـــه درســـتـــ شــبــیــه بــه هــم انــد... فــقــطـــ
بــعــضــی هــا بهــتــر و بـــاور کــردنــی تـــر دروغ مـیـگویـنـد!!

Wednesday, July 11

سخت است اتفاقی را انتظار بکشی 
که خودت هم بدانی در راه نیست 


وقتی صدای شکستنش را شنیدم
همانطور گیج و مبهوت مدت ها ماندم
باورم نمی شد اینطور بشکند
تا مدت ها جرات نمی کردم به تکه هایش بنگرم
قبل از دیدنشان به رویا رفتم
از خود پرسیدم آیا می شود آنها را دوباره کنار هم بچینم
با خود گفتم تو می توانی
تو همانی هستی که باورهای ناممکن می سازی
آری تو می توانی
صدای شکستنش از ذهنم پاک نمی شد
و کمک کرد تا تکه هایش را بیابم و کنار هم بچینم
تلاش کردم که به حالت اول برش گردانم
بعد از مدت ها جرات پیدا کردم تا دوباره نگاهش کنم
اما خوشحال نشدم
مثل اولش نبود
دیگر به شفافی گذشته نبود
دیگر نمی درخشید
انگاری کارم را می ستود اما میگفت تلاش بیشتر نکن
شدنی نیست
نمی دانم برایش متاسف بودم یا او برای من متاسف بود
لحظه های سختی بود که هیچ وقت از خاطر نمی برم
حال دیگر نگاهش نمی کنم
ولی صدای شکستنش هنوز در گوشم می پیچد
هر چه از این مدت ها می گذرد حتی جرات نمی کنم غبارش را پاک کنم
فقط سعی دارم صدای شکستنش را به فراموشی بسپارم
و هر چند یک بار از روی ندامت
برایش می خوانم
ای قلب نازینین من
مرا ببخش
نمیدانم چه شد که شکستی
اما روزگار تلافی می کند
و صدای شکستنم را به گوشت می رساند
"شهاب"