روز جديد
برگ جديدى از كتاب زندگى
گفتم ديگر سياهش نكنم
تصميم گرفتم از امروز به بعد
ديگر دوستت نداشته باشم
نفس عميقى كشيدم
لبى از فنجان قهوه تلخم تر كردم
زير افتاب مطبوع صبح لمى به صندلى دادم
چشمانم را بستم
خدا را شكر كردم
و بى اختيار به تو فكر كردم......
و امروزم نيز اينچنين شروع شد
مهتاب
No comments:
Post a Comment