آن که دلش تاب ندارد منم .......... شب همه شب خواب ندارد منم
اشک، تو ای گوهر شب رنگ من.... مونس و غمخوار دل تنگ من
آه نزن تيغ تو بر پشت من............باز نکن پيش همه مشت من
آه پس آن کوه غرورم چه شد؟.......واژه پسوند حضورم چه شد؟
آينه فهميد که پرپر شدم.............محو تو بودم که کبوتر شدم
حادثه از بال و پرم می چکد........مثنوی از چشم ترم می چکد
سنگ مشو قفل به پايم بزن...........گنگ مشو باز صدايم بزن
خسته شدم کو هيجان قنوت؟.........فاجعه در فاجعه يعنی سکوت
ای نفست ساحره حرفی بزن.........با من سودازده حرفی بزن
ای که شبی رفتی و جا مانده ام ....خسته دل از عشق تو وامانده ام
خسته ای افتاده به راه توام.........عاشق آن سوز نگاه توام
اشک همان آيه تقطير آه.............حادثه يعنی ميعان نگاه
من که شبی ساده شکستم تو را.....آمدم اينک بپرستم تو را
عقل ببستم که شود پست پست......عشق منم، من که غرورم شکست
من که لب عاطفه چيدم تورا........ساده و يکرنگ کشيدم تو را
وه! که تو اين بار چه آبی شدی....آب که نه! باز سرابی شدی
عاشق و هجران زده ديدم تو را؟...راست بگو، خواب نديدم تو را؟
يا بزن از ريشه مرا زخم کن.......يا به دل عاشق من رحم کن
زخم اگر می طلبی، سر بزن.......رحم نکن ضربه آخر بزن
رحم چو خواهی صنم غمگسار....زخم مرا باصله مرهم گذار
هرچه کنی باز رهينم تو را.........صبر کن،ای وای!ببينم تو را
باز که تو خيره به من زل زدی....از دل خود تا دل من پل زدی
حيف که مقصود تو روشن نبود....البته منظور تو که من نبود؟؟
هان؟ نکند باز دچار منی؟...........خسته ای از صبر و قرار منی؟
من که شبی ساده شکستم تو را.....من که همان يک شبه خستم تو را
من که پس از نفی تو ويران شدم...رفتی و من سخت پشيمان شدم
من که شبی بر مژه بستم تو را.....آمدم اينک بپرستم تو را
عفو کن ای خسته دل پاره تن.......جسم توام، تو شده ای روح من
من که توام، تو که منی، ما هم ايم..من و تو تا اوج جنون با هم ايم
باز سر درد دلم باز شد..............ولوله ای در دلم آغاز شد