خواب امانت را بریده است ٬ واژه ها که با هم جمع می شوند فکرهای خاکستری را رژه میروند.دیگر نه از استاد رازی کاری بر می آید و نه از آنهمه دود و سیگار و سرفه! نه شعر می خوانی٬شاعر هم که دیگر نمی شوی.ذهنت را ربوده است.آب می شوی.ناب که نه٬آب می شوی.تلنگری در راه است برای بغض بیقرار.با شب پرسه هم نمی توانی قسمتش کنی.
پلک هایت را به زور باز نگه میداری تا خیره بماند به صفحه موبایلت تا شاید پیغامی٬آوایی.........
امآ نه!
تصمیمت را می گیری! موزیک را خاموش می کنی و هر آنچه را که روشن است.کاغذ و قلم را بر می داری و در سیاهی می نویسی: خواب را عشق است ٬ رویا را عشق است ٬ فردا را عشق است
پلک هایت را به زور باز نگه میداری تا خیره بماند به صفحه موبایلت تا شاید پیغامی٬آوایی.........
امآ نه!
تصمیمت را می گیری! موزیک را خاموش می کنی و هر آنچه را که روشن است.کاغذ و قلم را بر می داری و در سیاهی می نویسی: خواب را عشق است ٬ رویا را عشق است ٬ فردا را عشق است
1 comment:
in shabha ham ke asemoon mahtabie..pas mahtab ra ham eshgh ast..neveshte ghashangi bood...
Post a Comment