و اما بیست سال از اون روز برفی گذشت. از روزی که کوچه ها رو یخ زده کرده بود و چشمان او را گلوله آتش .....گذشت و از اون روز تنها همون یادداشت کف دست باقی موند که روی قلبش حک شده بود
چه کسی باور می کرد که بعد از بیست سال دوباره روبروی هم قرار بگیرند و اون عشق پر شور رو زیر سئوال ببرند. وچه کسی فکر میکرد اصلا همچین احساسی توی قلبی این همه سال به شکلی (!) باقی بمونه. اما کدوم قلب؟؟
وقتی ازش پرسید که پس چی شد اون همه عشق؟؟؟ همون خنده همیشگی رو کرد و گفت: من دیگه زمینی شدم. تو هم سعی کن زمینی بشی چون عشق آسمونی معنا نداره. وبه سردی همون روز برفی رفت
اما عشق آسمونی هیچوقت زمینی نمیشه و اگر شد باید دونست که اصلا عشق نبوده. همه می تونند زمینی عاشق بشن ولی عشق اسمونی هرکسی شایستگیش رو تداره. واسه همین بهش گفتم برو ولی من هیچوقت زمینی نمیشم
1 comment:
عشق زمینی تنها تظاهری از عشق آسمانی است. جرا بايد از هم جدا پنداریمشان؟ عشق آسمانی تقدس آن چیزی است که می خواهیم قابل دسترس نباشد به همین دلیل هم آن را آسمانی می خوانیم؛ مگر نه؟ چرا عشق زمینی را خوار انگاریم؟ اندیشه ی عشق آسمانی از روان آلوده به مذهب ما ناشی می شود؛ جرا که در ناآگاهبودمان چپانده اند که آسمان پاک است و زمین آلوده. ریشه ی آن هم در اینجا نهفته است که خدا آدم را به زمین برای تنبیه تبعید کرده است. ما باید نه تنها خود و خدا را با هم آشتی دهیم و بر سر یک سفره بنشانیم. به امید آن روز
Post a Comment