I am dedicating this weblog to my beloved niece Shimah
Friday, August 31
اشتباه من این بود هرجا که رنجیدم،
لبخند می زدم،
فکر کرد درد ندارند
سنگین تر زد ضربه ها را...
Wednesday, August 29
اومدی اینجا دنبال چی؟؟ هیچ خبری نیست
اگرم باشه مال تو نیست برگرد برو همونجا که من نیستم و تو خوشبخیی به سلامت
Tuesday, August 28
چـه قدر سخته دستای کسی رو که دوستش داری
تو دستای یکی دیگه ببینی و...
هیچی نتونی بگی
Monday, August 27
"کفش هایم را جفت نکن این در را هم که باز گذاشته ای برای رفتنم ... ببند ! " به سلامتت" را هم نگه دار برای کسی که قرار است برود راحت بگویم بدرقهء دلی آمده ای که جایی نمی رود که نمی رود که نمی رود
همه چیز از یه لایک شروع شد یه شب دلم گرفته بود من نوشتم اون لایک کرد اون نوشت من لایک کردم هر دو درد داشتیم
... درد تنهایی
نوشته هامون به دلِ یکدیگر می نشست شروع کردیم به کل شبِ بعد سر همون ساعت و..... روزها گذشت. دیگر او یک اوی معمولی نبود او تمام زندگی من بود او پاره ای از وجودم شده بود او سراسر آرزو و امید من شده بود..
گذشت و گذشت.. تاریخ تکرار شد همین اتفاق دوباره افتاد روزی او شعر نوشت دیگری برایش لایک زد گویی لایک اش خوشگل تر بود خوش آب و رنگ تر بود صفای دیگری داشت اینجا بود که فهمیدم:.. دروغ بود هر چه میگفت............... اوی من با یک لایک آمد و با یک لایک رفت
Tuesday, August 21
همیشه به من میگفتی دروغگو این روزها تازه فهمیدم تو دروغگو ترین موجود این جهانی چقدر بچه بودم
Thursday, August 16
روز جديد
برگ جديدى از كتاب زندگى
گفتم ديگر سياهش نكنم
تصميم گرفتم از امروز به بعد
ديگر دوستت نداشته باشم
نفس عميقى كشيدم
لبى از فنجان قهوه تلخم تر كردم
زير افتاب مطبوع صبح لمى به صندلى دادم
چشمانم را بستم
خدا را شكر كردم
و بى اختيار به تو فكر كردم......
و امروزم نيز اينچنين شروع شد
مهتاب
Monday, August 13
ترنم باران هدیه ایست برای انها که بدون چتر زیر این اسمان قدم میزنند.
افسوس ...آن زمان که بايد دوست بداريم کوتاهي ميکنيم آن زمان که دوستمان دارند لجبازي ميکنيم و بعد براي آنچه از دست رفته آه ميکشيم...!!!
و میگوییم حیف!!!!!!!!!
Friday, August 10
حرمت ، اینروزها دیگر معنا ندارد.حرمت اینروزها حکم یونجه ای است برای خر ویا حتی نه! حرمت همان لاشه سگی است که ماشین ها یک به یک از رویش رد شدند و جز لکه ای بر آسفالت چیزی از آن نماند.حرمت اینروزها به بوی لاش مرده می دهد. یا که نه.... اصلا بویی نمی دهد ، شایدهم بویی می دهد و ما بویی از آن نبرده ایم!! حتی به اندازه یک نان و نمک!
Thursday, August 9
این روزها جای خالی ” تـو ” را با عروسکی پر می کنم همانند توست مرا ” دوست ندارد ” احساس ندارد ! اما هر چه هست ” دل شـکـســتـن ” بلد نیست!!!
اینجا امروز۰۰۰ در بینهایتِ من
کنارِ خودم قدم زدم
منِ من بود و من
سایه ای هم نبود
دیواری کشیدم شفاف ۰۰۰دُور تا دُور
به نرمیِ باران نوشتم بر آن
ورود ممنوع ....
عشق با نوای رود کنارم ترانه میخواند
Wednesday, August 8
من اناری را، می کُنم دانه
به دل می گویم:
خوب بود این مردم، دانه های دلشان، پیدا بود.
می پَرد در چشم ام، آبِ انار
اشک می ریزم.
سهراب سپهری
Tuesday, August 7
با مرام
حداقل یک بارم بگو
سلامتی اونایی که خیلی وقته بریدن
دیگه نه ناز میکشن
نه انتظار میکشن
نه آه میکشن
نه درد میکشن
نه فریاد میکشن
فقط دست میکشن و میرن
.
.
.
اونقوت تو میگی یادت میره
گاهی یاد کن مرا ... من همانم که اگر ساعتی بی خبر بودی ازم ، آسمان را به زمین می دوختی...........!!!
Monday, August 6
"دستم" را بگير و مرا ببر به دور "دست" هايی که در "دست رس " هيچ "دستی" نباشم
Saturday, August 4
پير شديم اخرش نفهميدم صداقت بهتره يا دروغ...من كه در هر دو صورت ماخذه شدم ودر هر صورت گناهكار. فكر ميكردم اگه پاى اشتباهم واستم خيلى ديگه مرام به خرج دادم. ديروز فهميدم نه بابا اين دوره زمونه همه نون رو به نرخ روز ميخورن و فقط مد شده شعار پست بشه تو فيس بوك نه عمل بشه تو زندگى....فقط اون خداست كه ميبخشه وگرنه به بنده هاش هيچ اميدى نيست. جز راه رفتن روى ادمهاى ساده دل .....دلم سوخت فقط كه دلم به باد رفت
Friday, August 3
همیشه سخت ترین سیلی را از کسی میخوری که روزی بهترین نوازشگرت بود . . .
Thursday, August 2
در خیال من بمان ، اما خودت برو . آنکه در رویای من است مرا دوست دارد ، نه تو .
.از "ماندن" که چیزی نمیدانی
لااقل
درست "رفتن" را یاد بگیر
Wednesday, August 1
مرز عشق این روزها شباهت زیادی به آدامس داره: اول شیرین ، بعد دوست داشتی ، سپس تكراری و خسته كننده و در آخر دور انداختنی