Friday, August 20


پرگار را بگیر و بکش انحصار کن
در من تمام پنجره ها را حصار کن
از من ,خودت,از این همه بودن فرار کن
اصلا بیا و خواب مرا هم دچار کن
از من چه ساختی که دلم شعله ور شده
یک دختر لجوج که گستاخ تر شده
این روزها که رنگ نگاهت سیاسی است
در من زنی به هیبت مردی حماسی است
حالا که عشقها همگی اختلاسی است
بگذار بشکند که دلم سخت عاصی است
من را ببخش اگر که نگاهم زلال نیست
دیگر برای دلبری و عشوه حال نیست
باید عوض کنیم کمی راه و طرز را
در من بتاز پاره کن این حد و مرز را
ابعاد مندرج شده ی طول و عرض را
پایان بده تحجر و افکار هرز را
می خواهم انچه را قدغن بود رو کنم
تا در خودم تمام تو را جستجو کنم
یک استراتژی که به اسم حقوق ِزن
پشت چراغ قرمز شهری شلوغ,زن
چشمان زوم کرده به ماشین بوق زن
از کشفیات تازه ی رشد نبوغ ِ زن
گیس مرا بریدی و در شهر هُو شدم
چون خط قرمزی وسط تابلو شدم

2 comments:

Anonymous said...

سلام.وبلاگتون زیباست
آهنگش زیباتر
تا بعد

Hs said...

من را ببخش اگر که نگاهم زلال نیست
دیگر برای دلبری و عشوه حال نیست

بخون که در هوای من میخونی/

برروی ما نگاه خدا خنده میزند
هر چند به ساحل لطفش ره نبرده ایم

شاید بازهم اینجا سر زدم. شاید دفعه بعد تو به جز این اشعار زیبا چند خط از درونت - هر چه که هست - هر طور که باشد! نوشته باشی