Wednesday, May 28

تو نرفتی

بیاد تو نازنینی که هر لحظه با من ومایی و گذشت زمان نه تنها تو رو به دست فراموشی نسپرده , بلکه هر روز نقش تو رو تو زندگی ما عمیق و عمیقتر میکنه

Friday, May 23

تولدی دیگر

همه هستي من آيه تاريكيست
كه ترا در خود تكرار كنان
به سحرگاه شكفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد
من در اين آيه ترا آه كشيدم آه
من در اين آيه ترا به درخت و آب و آتش پيوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد ، در فاصلهء رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید " صبح بخیر "
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد
ودر این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازهء یک تنهاییست
دل من
که به اندازهء یک عشقست به بهانه های سادهء خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گل ها در گلدان
به نهالی که تو در باغچهء خانه مان کاشته ای و به آواز قناری ه
ا که به اندازهء یک پنجره میخوانند
آه...سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من ،آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله مترو کست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی ان دادن که به من بگوید : " دستهایت رادوست میدارم "
کوچه ای هست که قلب من آن رااز محل کودکیم دزدیده ست
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد
و بدینسانست که کسی میمیرد
و کسی میماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد ، مرواریدی
صید نخواهد کرد
.من پری کوچک غمگینی رامیشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین مینوازد آرام ، آرام
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
فروغ فرخزاد

Thursday, May 22

عروسک



مي خواهم عروسک وار زندگي کنم تا اگر سرم به سنگ خورد نشکند. تا اگر دلم را کسي شکست چيزي احساس نکنم. تا اگر به مشکلات زندگي برخوردم بي پروا به آغوش صاحبم که دخترک کوچکي بيش نيست پناه آورم . اما نه ..... چه خوب است که همين انسان خاکي باشم. اما سنگ به سرم نخورد. کسي دلم را نشکند و مشکلات مرا از پاي درنياورد

Wednesday, May 21

جایی خواندم

خواب امانت را بریده است ٬ واژه ها که با هم جمع می شوند فکرهای خاکستری را رژه میروند.دیگر نه از استاد رازی کاری بر می آید و نه از آنهمه دود و سیگار و سرفه! نه شعر می خوانی٬شاعر هم که دیگر نمی شوی.ذهنت را ربوده است.آب می شوی.ناب که نه٬آب می شوی.تلنگری در راه است برای بغض بیقرار.با شب پرسه هم نمی توانی قسمتش کنی.
پلک هایت را به زور باز نگه میداری تا خیره بماند به صفحه موبایلت تا شاید پیغامی٬آوایی.........
امآ نه!
تصمیمت را می گیری! موزیک را خاموش می کنی و هر آنچه را که روشن است.کاغذ و قلم را بر می داری و در سیاهی می نویسی: خواب را عشق است ٬ رویا را عشق است ٬ فردا را عشق است

Tuesday, May 20

بی تو

بی تو طوفانزده دشت جنونم،صیدافتاده به خونم
تو چنان می گذری غافل از اندوه درونم
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم تا خم کوچه بدنبال تولغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی در خانه چو بستم
دگر از پای نشستم گوئیا زلزله آمد ، گوئیا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم بی تو ،کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه شعر و سرودی، تو همه بود و نبودی
چه گریزی زبر من،که زکویت نگریزمگر بمیرم زغم دل ، با تو هرگزنستیزم
من و یک لحظه جدایی؟ نتوانم ، نتوانم بی تو من زنده نمانم
هما میرافشار

Monday, May 12

من که میدانم شبی عمرم به پایان میرسد
نوبت خاموشی من سهل و آسان میرسد
من که میدانم که تا سرگرم بزم و مستی ام
مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان میرسد
پش چرا عاشق نباشم؟؟؟؟؟

Monday, May 5

آدمک


ادمک اخر دنیاست بخند
ادمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخیه کاغذیه ماست بخند
ادمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا یه سراب بخند
ان خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثله تو تنهاست بخند