رشحه نور خدا، بانوي آسمان، بانوي زمين نبود
روي مه پيكر او سير نديديم و برفت
روي مه پيكر او سير نديديم و برفت
نديده بودم
نديده بودم پيشمرگ زنده بماند و.
زنده بماند و
يار رفت و غافلگيرم كرد
و در فقدان او من مرگ را بخاطر هيچكس دوست دارم
مي آيم مي آيم و آستانه پر از عشق مي شود
من، با تو زيسته ام رگ حيات من
من، اي عاشقانه ترين شب عالم
اي كه نگاهت را به پريايي نخواهم داد زيبا
اي كه سرابت را به دريايي نخواهم داد شيماه
اي كه خيالت را به دنيايي نخواهم داد شيماه
و اي كه غبارت را به والايي نخواهم داد
با تو سخن مي گويم
اي كه صلابت نشانه تو
اي كه شهامت نور تو
و اي كه زيبايي محتاج تو
و اي كه والايي همراه توست
با تو سخن مي گويم
بانوي آسمان
خوب ميداني كه چه مي گويم
بانوي آسمان
بانوي مهربان
آخر
آخر مگر وعده ديدار ما چقدر بزرگ بود
يك قدم مانده به اوج
يك سفر مانده به عشق
يك حرف مانده به تو
در خزان دل خود خاك شدم
كه رفتي
آخر مگر، توان پرهاي تو چه اندازه بود كه تو را تاب ماندن نگذاشت
نديده بودم پيشمرگ زنده بماند و.
زنده بماند و
يار رفت و غافلگيرم كرد
و در فقدان او من مرگ را بخاطر هيچكس دوست دارم
مي آيم مي آيم و آستانه پر از عشق مي شود
من، با تو زيسته ام رگ حيات من
من، اي عاشقانه ترين شب عالم
اي كه نگاهت را به پريايي نخواهم داد زيبا
اي كه سرابت را به دريايي نخواهم داد شيماه
اي كه خيالت را به دنيايي نخواهم داد شيماه
و اي كه غبارت را به والايي نخواهم داد
با تو سخن مي گويم
اي كه صلابت نشانه تو
اي كه شهامت نور تو
و اي كه زيبايي محتاج تو
و اي كه والايي همراه توست
با تو سخن مي گويم
بانوي آسمان
خوب ميداني كه چه مي گويم
بانوي آسمان
بانوي مهربان
آخر
آخر مگر وعده ديدار ما چقدر بزرگ بود
يك قدم مانده به اوج
يك سفر مانده به عشق
يك حرف مانده به تو
در خزان دل خود خاك شدم
كه رفتي
آخر مگر، توان پرهاي تو چه اندازه بود كه تو را تاب ماندن نگذاشت
با تشكر از فرزين