دختری مشتی به بالا برده بود..........در میان ولوله شعری سرود
شعر او خشم ستم را برفروخت.......سینه اش را آتشی سربی بسوخت
خشم ناکس شعله ور شد بر ندا.........خنجر و نیزه بسویش شد رها
آتشی بر سینه دختر نشاند.............زندگی از جان پاکش می ستاند
تیر کین بس ضجه داد او را زدرد........یاد یاران بر دلش آهی فکند
در نگاهش آسمان جا میگرفت.........دشمنان را خوب به سخره مگرفت
بوسه گل را بخاطر می سپرد...........نام ایران را به هر جایی ببرد
بر لب او مهر خاموشی نشست......این خموشی تخت دشمن را شکست
لخظه های آخرین مادر بدید.............دختری تا آخر دنیا دوید
او ندا بود آن ندای نازنین.........او که خونش پرده برداشت از زمین
او ندای ملتی آزاده بود..................بانگ ملت را به بالا برده بود
او ندای مردم ایران ماست............تا به فردا همره و آوای ماست
ای امیران پند گیرید زین سخن.........چون نداها بی شمارند در وطن
احمد رضا احمدپور
محکوم به یکسال حبس برای خلع لباس روحانیت