Thursday, January 10

گله

گلو مي سوزه از عشقت عشقي كه مثل زهره
ولي بي عشق تو هردم خنده با لبهاي من قهر
درسته با مني اما به اين بودن نيازارم
تو كه حتي با چشماتم نمي گي آه دوست دارم
اگه گفتي دوست دارم فقط بازي لبهات بود
وگر نه رنگ خود خواهي نشسته توي چشمات بود
هرچي عشقه توي دنيا من مي خواستم ماله ما شه
اما تو هيچ وقت نزاشتي بينمون غصه نباشه
فكر مي كردم با يه بوسه با تو هم خونه مي مونم
نمي دونستم نميشه اخه بي تو نمي تونم
گله مي كنم من از تو كه اين همه بي رحمي
هزار بار مردم از عشقت تو كه هيچ وقت نميفهمي
چشام همزاد اشك و خون دلم همسايه ي آهه
زمونه گرگ عشق تو شبيه مكر روباهه
شدم چوپان ساده لوح كنار گله احساس
چه رسمي داره اين گله سرچنگال گرگ دعواست
تو اين قدر خواستني هستي كه اين گله نمي فهمه
اگه لبخند به لب داري دلت از سنگ و بي رحمه
ببخش خوبم اگه اين عشق حيله تورو رو كرد
نفرين به دله ساده كه به چنگال تو خو كرد

Tuesday, January 8

زمستان

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگردست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
« مهدی اخوان ثالث»