Wednesday, January 24

قطعه مورد علاقه شیماه

من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشيار است
................
در دل من چيزي است، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم، كه دلم مي خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه .
دورها آوايي است، كه مرا مي خواند

Wednesday, January 3

در آغوش نور

چطور میشه پذیرفت؟ چطور میشه قبول کرد که نیستی؟ چهار ماهه که رفتی و من روزی نشده تو این مدت که به عکسات خیره نشم و به این فکر فرو نرم که اصلا چی شد! یعنی چی که تو مردی. مگه میشه آخه ....ولی ظاهره قضیه میگه آره . حالا که شده. روزا میگذرن و ماه میشن. ماهها میگذرن و فصلها دوباره عوض میشن و چشمی بر هم بزنیم سالهاست که گذشته و از تو فقط اسمت باقی میمونه و یه خاطره. معنی زندگی اینه. چه سرد و ظالم. تو رفتی و تو آغوش نور خوابیدی. نوری که ای کاش منم میتونستم به سرعت تو ببینمش. اما دست من نیست. میگن دست تقدیر و سرنوشته. چه میدونم شاید اونایی که به این ایمان دارن راحت تر از من زندگی میکنند