Monday, December 11

بافه

از بافه گل نرگسی که زير بغل داري
يک شاخه هم بر نعش ِمن بگذار
من مرده ی توام !

حالا که مرده ی توام
ديگر مرا نَکُش
بر من بوَز
از من عبور کن
هرجا که می روی با خود ببر مرا
زيرا که عطر تو
آهوی خواب را
از من رمانده است.
حالا که خواب
از من رميده است
هرجا که می روی با خود ببر مرا
هم زنده ی مرا هم مرده ی مرا
وقتی که می بري
بر دور گردن آهو هم
چرخی بده مرا
دستی به کاکل آهو و
دستی بر پُشتِ من بکش
يک شاخه ی گل نرگس هم
بر زلف من بزن
و آن گه مرا ببوس

آن چشم های مست
با آن نگاه آهوانه که هر صبح
باز تر می شوند
با اين نگاه
که از چشم های تو باريده می شود
و اين چشم ها
که در خواب های من
بيدار مانده اند
هم راه آهوان
از پشت کاج ها
من را ببين
وآن گاه،
با خود ببر مرا
هم زنده ی مرا هم مرده ی مرا
من مرده ی توام.