Sunday, July 30

اسرار ازل

چند روزی بود که به این فکر افتاده بودم که بنویسم. اما از چی وکجا نمیدانستم.....چیزی که البته زیاد هست تو این دنیای بلاگها نویسنده های ماهر و زبردست که آنچه ازترشحات مغزی واحساسی منه حقیر اینجا را خط خطی کند در مقابل آنها فوق الاده ابتدایی به نظر میرسد. ولیکن نمیشود نشست و ننوشت و برای تبادل افکاروگاهی احساسات تلخ وشیرین همیشه ازشعرا کمک گرفت. گرچه این اشعار زیبا آنچنان گهگاه تاثیر گذارند که ما به راحتی ازآنها به عنوان پلی برای نقل ومکان احساساتمان استفاده میکنیم وگه گاه ندانسته کمتربه حرمت و قدمت شاعر می اندیشیم. اولین بار که غیر از فشار معلم ادبیات شاعری را شناختم دوره راهنمایی را میگذراندم و کتاب کوچک رباعیات خیام را از کتابخانه برادرم برداشتم. خیر, آشنایی من و حکیم تصادفی نبود و من به خاطرکوچکی حجم کتاب ویا مینیاتورهای زیبای آن به سراغش نرفتم . بله ما توسط شخصی به هم معرفی شدیم و من با تمام وجود عاشق گفتار واحساسش شدم. بیانی ساده وخاکی که هم از عشق میگفت هم از دنیای فانی. با زبان ساده وعمیقی که اثر همیشگی خود را بر من باقی گذاشت و این پیام را به من رساند که چقدر زیبا وساده آدمی توان این را دارد که گفته هایش را درون چند بیتی بگنجاند که آهنگ موزونش روح را نوازش میدهد ودنیایی ار حرف و سخن درونش گنجانده شده که با نگاهی سطحی از آن گذشتن گویی یک گناه است
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من********این حرف معما نه تو دانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو*******چو پرده بر افتد نه تو مانی ونه من
مهتاب

4 comments:

Anonymous said...

Mahtabe aziz ba neveshtat movafegham, hamishe dalili nist ke hakim bashi ya shaer ya filsoof mishe ke ye adami bood ba oghyanoosi az ehsas va nevesht o nevesht, chera ke maha shayad raftim o naboodim amma ina mimoonan va hamin jazabtar o zibataresh khahad kard. pirooz o safarazo shad bashi. Take good care of you.

Anonymous said...

بس شنیدم داستان بی کسی
بس شنیدم قصه دلواپسی
قصه عشق از زبان هر کسی
گفته اند از این حکایت ها بسی
حال از من بشنو این افسانه را
شرح حال این دل دیوانه را :
چشم هایش بویی از نیرنگ داشت
گویی از با من نشستن ننگ داشت
با دلم انگار قصد جنگ داشت
دل دیغا سینه ای از سنگ داشت
عاشقم من قصد هیچ انکار نیست
لیک با عاشق نشستن عار نیست
کار او آتش زدم من سوختن
در دل شب چشم بر در دوختن
من خریدن ناز و او نفروختن
سوختن در عشق را از بر شدیم
آتشی بودیم و خاکستر شدیم
از غم این عشق مردن باک نیست
خون دل هر لحظه خوردن باک نیست
آه می ترسم شبی رسوا شوم
بدتر از رسوایی ام تنها شوم
وای از این صید و آه از آن کمند
پیش رویم خنده پشتم پوزخند
بر چنین نامهربانی دل مبند
دوستان گفتند و دل نشنید پند
خانه ای ویرانه تر از ویرانه ام
من حقیقت نیستم افسانه ام
گر چه سوزد پر ولی پروانه ام
فاش می گویم که من دیوانه ام
تا به کی باید چنین دیوانگی
پیلگی بهتر از این پروانگی
گفتمش آرام جانی گفت: نه
گفتمش شیرین زبانی گفت: نه
می شود یک شب بمانی گفت: نه
گفتمش نا مهربانی گفت: نه
دل شبی دور از خیالش سر نکرد
AB

Anonymous said...

كسي را كه دوسش داري ازش بگذر، اگه قسمت تو باشه بر مي گرده ، اگر هم بر نگشت حتماً از اول مال تو نبوده پس بهتر كه رفت سعي كن به كسي كه تشنه ي عشق است دل نبندي ، سعي كن به كسي كه لايق عشق است دل ببندي چون تشنه ي عشق روزي سيراب خواهد شد
AB

Anonymous said...

Che ajab in commentha baz shod!!!! Chi shode bood? nakone khodaye nakarde tavane shenidane enteghad ro dige nadashtin??? be nazare man in fazaye weblog nevisi yani hamin va zibatar aanst ke har padidey ro aangone ke hast paziroft va az enteghad vaheme nadasht. Agar chenanche manteghi(hamahang ba kherade jaami) dar enteghad nohofte bood che behtar ke adami bepazirad o yad girad. Be omide didane neveshtehaye ba zogh o jadid, payande bashi.