Friday, July 7

تو به من مي خندي


... من پس از رفتنها ، رفتنها
با چه شور و چه شتاب
در دلم شوق تو ، اكنون به نياز آمده ام “داستانها دارم
از دياران كه سفر كردم و رفتم بي تو
از دياران كه گذر كردم و رفتم بي تو
بي تو مي رفتم ، مي رفتم ، تنها ، تنها
وصبوري مرا
كوه تحسين مي كرد
من اگر سوي تو برمي گردم
دست من خالي نيست
كاروانهاي محبت با خويش
ارمغان آوردم
من به هنگام شكوفايي گلها در دشت
باز برخواهم گشت
تو به من مي خندي
من صدا مي زنم : آي باز كن پنجره را
پنجره را مي بندي
حمید مصدق

1 comment:

Anonymous said...

Gahi adam dir ya kheyli yavash seda mikone va panjareha baste mishan. Ba noore mahe aziz movafegham sheresh besiyar ziba va khatere angize. Pirooz va sarfarz bashi va hamishe az in sheraye khoob bezari rooye webloget.