Tuesday, January 4

مغرور من .مشوشی پس چرا؟؟ !! وقتی به اینجا سرک میکشی هر روز و نگاه نگرانت را در این فضا گم میکنی میدانم که در تلاطمی! تو خوب میدانی که چشمان من همیشه و همه جا نگاهت میکنند. هر جا که باشی.هر جا که هستی. وقتی پا به اینجا میگذاری ضربان قلب من هم تند تر میشود و هیجان بودنت مرا به وجد می آورد. هر چند که مختصر و مجازیست. همیشه در این مرحله حضوره ساکتت آرامشم میدهد . دروغ نمیگویم دلتنگت میشوم و انگار تمام خاطرات تلخ و زخمهای دلم یکجا از خاطرم فرار میکنند. سعی میکنم به افکارم لگد بزنم شاید بخاطر اورند چگونه قلبم را شکستی اما از تو چه پنهان انگار نه انگار. دل تنگی که می آید هر دو نمیکره مغزم را زیز سلطه میگیرد و آنها هم بی مقاومتی تسلیم میشوند. هر بار که می آیم خدا خدا میکنم که جای پایت اینجا نباشد بلکه کمی دلسرد شوم اما گویی تو از قصد اینروزها رد پاهای بیشتری از خود بجا میگذاری. خودت هم شاید نمیدانی.... اما تو قوی بمان همچون قرارمان . دوستی تا شده نارفیقها را در همان قهقرای نفرت و دورنگی و خیانت باقی بگذار. مبادا بر تو هم دلتنگی مثل من غلبه کند مغرور من. آخر میان ما قوی دل تو هستی و بیچاره دل من. میدانم. میدانم تو بیدی نیستی که با این بادها بلرزی . دلتنگیهای کودکانه من هم دیگر به دلت اثر نمیکند. من اینجا فقط برای دل بیچاره خودم می ایم . میدانم که دیگر نمی آیی. ولی نمیدانم چرا هنوز چشم براهم

4 comments:

Anonymous said...

جای تو خالی نیست...جای تو درد می کند.!

Anonymous said...

مرحمت دوریست که تو را در این کار بس مهارتیست. زخم ما را چه مرحم میزند

Anonymous said...

کاش پای درد دلم مینشستی شاید که همدرد جای دردت میشد. کاش امروز را به من میبخشیدی تا فردایی که دیر شد پشیمان نمیشدی. کاش به درد من هم نیم نگاهی میکردی. گرچه درد من فقط درد از دادن عزیز از دست رفته است و تو هنوز زنده ای. نمیدانم چرا ما وقتی مردیم باید برای هم گریه کنیم و دلتنگی. اگر من مردم باز هم از من دلگیر بمان. من از تو راضی ترم

Anonymous said...

مریضم