Sunday, November 30

آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رويا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره دل شسته بود
عکس شيدايی در آن آيينه سيما نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی پر وا نبود
در دل بيدار خود جز بيم رسوايی نداشت
گر چه روزی همنشين جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
ديدم آن چشم درخشان را ولی در اين صدف
گوهر اشکی که من ميخواستم پيدا نبود
بر لب الوان من فرياد دل خاموش بود
آخر آن تنها اميد جان من تنها نبود
جز من و او ديگری هم بود اما ای دريغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود

2 comments:

Anonymous said...

mahtab jan,in shero khodet gofti,kheyli ghashang bood,yani hast.

by Mahtab said...

خیر. فکر میکنم مال شهریار باشه