Friday, November 7

دعوت

آمدنم را دعوتي بودت
---
رفتنم را اما
---
تاريخ مصرف آدمها را
---
كدام كارخانه مشخص مي كند؟
---
هيچگاه نفهميدم
---
من فاسد بودم ؟
---
يا تمام گشتم ؟
---
هيچگاه نفهميدم

4 comments:

Anonymous said...
This comment has been removed by a blog administrator.
Anonymous said...

رهايم ساختي

هر بار مرا كشيدي

و هر بار بيشتر رهايم كردي.

در ميان هجوم بادهاي سهمگين

فريادهايم شنيده ات نيامد،

همانگونه كه

ترك هايم ديده ات.

و به ناگاه

- خسته از اين بازي-

با فرفره اي كه در جيب داشتي،

بي خيال رفتي....

و من

محبوس در لابلاي شاخه هاي درختي پير

هربام تا شام

رد سنگهاي اين كودكان بازيگوش را

بر تنم به نظاره مي نشينم

Anonymous said...

IT WAS NOT EVEN WORTHED...JUST THINK THAT WAY..........ALREADY WAS TOOOOOOOOOO LATE....AY KASH HAME CHI MESE LAHZE RESIDAN O AMADAN BASHE..VALI KHOB RAFTAN .............................!

Anonymous said...

دریغا من که به دروغین نوای عشقت رقصیدم . و دریغا تو که هیچگاه نفهمیدی ... --------- واینک در آغازسفری بی همسفر من متحیرانه منزلت نام آدمی را می نگرم more