Monday, September 5

سلام گلم


امروز درست 5 ساله که رفتی. از قلب من نه ولی فقط از روی این زمین


زندگی که میگذره خودتم میدونی که باید بگذره. نبودن و ندیدن آدمها هم عادت میشه. این خاصیت ما زمینی هاست. اما خوب یه چیزی ته قلبم هنوز تیر میکشه وقتی عکست رو نگاه میکنم. دله دیگه کاریش نمیشه کرد. ازش بیرون نرفتی و نمیری. خاطراتت رو مرور میکنم و وقتی چشمام رو میبندم لبخند شیرین و پر حرفت رو میبینم . انگار همین چند لحظه پیش بود اون روزا......نمیدونم کجایی ولی هر جا که هستی میدونم هستی. گاهی کمتر حست میکنم و گاهی بیشتر. اونوقتا که کمتر حست میکنم وقتایی که خودم از خودم دور میشم. میدونی که هنوز گمم. اما وقتی جمع و جور میکنم خودمو عجیب حست میکنم و به ارتباطی رو که باهات دارم ایمان دارم. خودش جای شکرش باقیه که من هنوز به یه چیزی ایمان دارم و باور بکنی یا نکنی عجیب به تو ربط داره. یه حسی بهم میگه که این روزا واسه منم زود گذره. این دنیا و آدماش رو خیلی دوست ندارم. نه من اونا رو میفهمم دیگه نه اونا منو . اما با تو که حرف میزنم آروم میشم. واسه همینه اینجا رو دوست دارم . فکر میکنم تو هستی. یعنی میدونم که هستی




دلم برات خیلی تنگ شده. امیدوارم به زودی ببینمت

1 comment:

farzin said...

یادش سبز
رفت از این دنیای سخت
با این آدمای همه چیز پرست

رفت
خالص رفت
از جنس نور بود و رفت

و هیچ فکر نکرد
که ما در خلوت تنهایی خویش
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم