Tuesday, December 28

دیگه رفتی از کنارم
از تو خوابم از خیالم
از تو ذهنم از تو شعرام
دیگه رفتی از کتابام
از تو حرفم از تو قلبم
از تو قاب عکس چشمم

تو دیگه جایی نزاشتی
واسه حرف و واسه آشتی
واسه پرسیدن حالی
حتی یک خاطر تلخ
حتی آرزوی یک لحظه دیدار
همه رو قلم گرفتی
تو با خط خشک حرفات

از تو ذهن خاطراتت
تو دیگه عکسمو کندی
از رو طاقچه محبتت
تو دیگه مهرمو بردی

باورم نمیشه انگار
خوابی بود شیرینو کهنه
که روزا میگذرن و آه
میکنن خواب منو کم رنگ و کم رنگ
من دیگه شعری ندارم
که به پای تو بریزم
گفته های عاشقونم
واسه تو دیگه تمومه
حرف رفتنو گذاشتی
توی قلب ساده من
قصه های عاشقونه
واسه من دیگه تمومه
دیگه رفتی از کنارم
دیگه سخته از تو گفتن
حتی از تو قصه گفتن
واسه تو شعری سرودن
اما این آخره خطه
آخرین قصه این معشوق تنها
حرفه تو تنها گذاشتن
حرف من تنها نموندن
حرف تو رفتن و رفتن
حرف من دیگه نموندن
مهتاب

1 comment:

Anonymous said...

دلتنگ که می شوم ، خاطراتم را مرور می کنم
چون کویری که به یاد روزهای بارانی
سراب می سازد در دل خود...........