Wednesday, June 18

تنهایی

عمر کوتاه مرا مهلت بسیار گذشت
فرصت از دست شد و کار من از کار گذشت
آرزوها به دلم بود و به جایی نرسید
ای بسا نقش که از پرده ی پندار گذشت
گل نچیدیم و خزان گلشن ما غارت کرد
دولت وصل میسر نشد و یار گذشت
جلوه ای کرد شبی دولت بیدار اما
بخت در خواب شد و فرصت دیدار گذشت
قطره شیری که ز پستان جهان نوشیدم
اشک حسرت شد و از دیده ی خونبار گذشت
ای که از ((کوچه تنهایی)) ما می گذری
گوش کن ناله من از سر دیوار گذشت
صبح تا بنده ی دل تیره شد از شام گناه
غافل از فکر دوا ماندم و بیمار گذشت
ناز مفروش به پیری که خریداری نیست
سعی بیهوده مکن گرمی بازار گذشت
تلخ و شیرین جهان گذران می گذرد
غم بگذشته چه داری ؟ کم و بسیار گذشت

No comments: